کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

سرفه ها و سینه پهلوی پسرم

چند وقت پیش بابای کسرا مریض شد با اینکه حسابی هم مراعات بهداشت را کردیم و از اونجا که بدن بچه ها ضعیفتره پسرم مریض شد و سخت سینه پهلو شد دیشب هم خیلی سرفه های شدید داشت که طبق دستور پزشک کارهای مورد نیاز را انجام دادیم خودش هم خیلی اذیت شد چون چندین بار از خواب پرید و نشست تا سرفش بند بیاد امیدوارم هرچه زودتر خوب شه خوشبختانه شیر ونشاسته را خیلی دوست داره و من با این اسم که این بستنی خوشمزه ایه این را واسش درست میکنم که با اشتیاق میخوره با اینکه خیلی از دکتر رفتن خوششنمیاد ولی اونقدر این مریضی کلافش کرده بود که وقتی باباش میگفت میخوام ببرمت پیش آقای دکتر گفت بابا بریم پیش آقای دکتر . و از اینکه اینقدر مظلوم شده دلم و...
23 اسفند 1391

سرفه ها و سینه پهلوی پسرم

چند وقت پیش بابای کسرا مریض شد با اینکه حسابی هم مراعات بهداشت را کردیم و از اونجا که بدن بچه ها ضعیفتره پسرم مریض شد و سخت سینه پهلو شد دیشب هم خیلی سرفه های شدید داشت که طبق دستور پزشک کارهای مورد نیاز را انجام دادیم خودش هم خیلی اذیت شد چون چندین بار از خواب پرید و نشست تا سرفش بند بیاد امیدوارم هرچه زودتر خوب شه خوشبختانه شیر ونشاسته را خیلی دوست داره و من با این اسم که این بستنی خوشمزه ایه این را واسش درست میکنم که با اشتیاق میخوره با اینکه خیلی از دکتر رفتن خوششنمیاد ولی اونقدر این مریضی کلافش کرده بود که وقتی باباش میگفت میخوام ببرمت پیش آقای دکتر گفت بابا بریم پیش آقای دکتر . و از اینکه اینقدر مظلوم ش...
23 اسفند 1391

کسرا و کمک در کارهای خونه

روزهای پایانی ساله و کسرا علاقه شدیدی به کمک کردن کارها داره و هرچه بگیم ما راضی به زحمت شما نیستیم گوش نمیده و کار خودش را میکنه که گاهی اوقات با خرابکاری همراهه و البته معذرت خواهی هم بدنبال داره . هر لباسی که دوست داشته باشه میپوشه و در بیشتر کارها نظر خواهی میکنه. آقای خسروی همسایمونه اونهادختری تقریبا همسن کسرا دارن و تو هفته یکی دوبارهمدیگرو میبنن وبا هم بازی میکنن. دیروز گیر داده بود که میخوام برم خونشون بعد مدتی که تو خونشون بازی کرد ما واسه شام صداش زدیم و خانم خسروی هم گفت کسرا جون مامانت میگه بیا پائین شام بخور. کسرا هم در حالیکه دست دوستش را گرفته بود میگفت ماخودمون میریمبیرون شام میخوریم و به هزار تر...
23 اسفند 1391

خرید مبل و قول کسرا

مدتی بود که تصمیم داشتیمبه بازار مبل بریم ومبل های راحتیمونو عوض کنیم . خلاصه بعد از مدتی اینکار عملی شدو از اونجا که کسرا خان پیش هیچکس نمیمونه با ما به خرید مبل اومد و هرچه توی راه بهش میگفتیم که خسته میشی شما خونه عمه بمون و با طناز و محمد بازی کن تا ما برگردیم راضی نشد که نشد و مرتبا میگفت من خسته نمیشم بچه باید پیش مامان باباش باشه ،ما هم که دیدیم مشتاقه که با ما بیاد اورا با خودمون بردیم و هرچند خسته شده بود ولی اصلا به روی خودش نمیاورد بعد از سفارش مبل توی راه خونه ازش قول گرفتیم که از روی مبلها بالا پائین ونره و اونهم همونجا این قول را دادکه اصلا به مبلها کاری نداره وقتی مبلمان را آوردن خیلی خوشحال شد و به مح...
23 اسفند 1391

خرید مبل و قول کسرا

مدتی بود که تصمیم داشتیم به بازار مبل بریم و مبل های راحتیمونو عوض کنیم . خلاصه بعد از مدتی اینکار عملی شدو از اونجا که کسرا خان پیش هیچکس نمیمونه با ما به خرید مبل اومد و هرچه توی راه بهش میگفتیم که خسته میشی شما خونه عمه بمون و با طناز و محمد بازی کن تا ما برگردیم راضی نشد که نشد و مرتبا میگفت من خسته نمیشم بچه باید پیش مامان باباش باشه ،ما هم که دیدیم مشتاقه که با ما بیاد اورا با خودمون بردیم و هرچند خسته شده بود ولی اصلا به روی خودش نمیاورد بعد از سفارش مبل توی راه خونه ازش قول گرفتیم که از روی مبلها بالا پائین ونره و اونهم همونجا این قول را دادکه اصلا به مبلها کاری نداره وقتی مبلمان را آوردن خیلی خ...
17 اسفند 1391

کسرا و کمک در کارهای خونه

روزهای پایانی ساله و کسرا علاقه شدیدی به کمک کردن کارها داره و هرچه بگیم ما راضی به زحمت شما نیستیم گوش نمیده و کار خودش را میکنه که گاهی اوقات با خرابکاری همراهه و البته معذرت خواهی هم بدنبال داره . هر لباسی که دوست داشته باشه میپوشه و در بیشتر کارها نظر خواهی میکنه. آقای خسروی همسایمونه اونها دختری تقریبا همسن کسرا دارن و تو هفته یکی دوبارهمدیگرو میبنن وبا هم بازی میکنن. دیروز گیر داده بود که میخوام برم خونشون بعد مدتی که تو خونشون بازی کرد ما واسه شام   صداش زدیم و خانم خسروی هم گفت کسرا جون مامانت میگه بیا پائین شام بخور. کسرا هم در حالیکه دست دوستش را گرفته بود میگفت ما خودمون میریم&nb...
15 اسفند 1391

یادآوری خاطرات کودکی

چند روز پیش کسرا وباباش به خونه مامان حاجی رفتند .اتفاقا مهنازخانم همباهمسرش به خونه مامان حاجی اومده بودن تا برای رفتن به امریکا از اونها خداحافظی کنن آقا فیروز به بابای کسرا میگه از این به بعد که ما ها را ببینه دیگه تو ذهنش میمونه و یادش میاد که کجا ها ما را دیده ،کسرا هم اون موقع نشونی نمیده البته اگه بهش میگفت کجا ما را دیدی بهش میگفت که من شما را دشت هویجدیدم.همینطور که مهمونها گرم صحبت بودن کسرا بهشون یاد آوری میکنه و میگه آقا فیروز باز هم میای بریم دشت هویج؟ کسرا دوسال و نیمش بود که با هم به دشت هویج رفتیم وازاینکه کسرا داشت خاطرات دشت هویج را یاد آوری میکرد میکرد همه متعجب شده بودن.آقا فیروز و مهناز خانم ...
8 اسفند 1391

یادآوری خاطرات کودکی

چند روز پیش کسرا وباباش به خونه مامان حاجی رفتند .اتفاقا مهنازخانم هم باهمسرش به خونه مامان حاجی اومده بودن تا برای رفتن به امریکا از اونها خداحافظی کنن آقا فیروز  به بابای کسرا میگه از این به بعد که ما ها را ببینه دیگه تو ذهنش میمونه و یادش میاد که کجا ها ما را دیده ،کسرا هم اون موقع نشونی نمیده البته اگه بهش میگفت کجا ما را دیدی بهش میگفت که من شما را دشت هویج دیدم.  همینطور که مهمونها گرم صحبت بودن  کسرا بهشون یاد آوری میکنه و میگه آقا فیروز باز هم میای بریم دشت هویج؟ کسرا دوسال و نیمش بود که با هم به دشت هویج رفتیم وازاینکه کسرا داشت خاطرات دشت هویج را یاد آوری میکرد میکرد همه ...
8 اسفند 1391

مسافرت کوتاه سه نفری

ما روز جمعه ٢٠ بهمن ماه به قصد سفر از خونه به راه افتادیم و کسرا هم خیلی خوشحال بود که ما به خونه آرین و سروش میریم . وقتی خونه خاله جمیله رسیدیم خاله پروین هم از کرج زودتر از ما رسیده بودن کسرا با استقبال خیلی گرم روبرو شد با ورود کسرا همه ما را فراموش کردند و همش با اون صحبت میکردن وسر به سرش میذاشتن، کسرا هم که تو جواب دادن کم نمیاورد و کلی سرگرمشون کرده بود با آمدن آرین به خونه خاله جون، کسرا بیشتر شارژ شد و یک همبازی خوبی پیدا کرد.البته با هم دعوا هم میکردن کسرا باریموت کنترل محکم به سر آرین زده بود آرین هم با کنترلتو سر کسرا زده بود و اشک اونو در آورده بود بابای کسرا تو خونه بوده و جریان را دیده بود و کسرا معترض...
23 بهمن 1391

مسافرت کوتاه سه نفری

ما روز جمعه ٢٠ بهمن ماه به قصد سفر از خونه به راه افتادیم و کسرا هم خیلی خوشحال بود که ما به خونه آرین و سروش میریم . وقتی خونه خاله جمیله رسیدیم خاله پروین هم از کرج زودتر از ما رسیده بودن کسرا با استقبال خیلی گرم روبرو شد با ورود کسرا همه ما را فراموش کردند و همش با اون صحبت میکردن و سر به سرش میذاشتن، کسرا هم که تو جواب دادن کم نمیاورد و کلی سرگرمشون کرده بود با آمدن آرین به خونه خاله جون، کسرا بیشتر شارژ شد و یک همبازی خوبی پیدا کرد .البته با هم دعوا هم میکردن کسرا با ریموت  کنترل   محکم به سر آرین زده بود آرین هم با کنترل تو سر کسرا زده بود و اشک اونو در آورده بود بابای کسرا ت...
23 بهمن 1391