سیمرغ افسانه ای و کسرا
یکروز بعد ازظهر که برای گردش به بیرون رفتیم توی یکی از مجنمع های شمال تهران
مجسمه یک سیمرغ بزرگ و قشنگی را در وسط میدون گذاشته بودند که توجه پسرم
بهش جلب شد و گفت مامات این پرنده بزرگ چیه و منهم در مورد سیمرغ بهش توضیح
دادم که از پرنده ها ی افسانه ایست که عنقا هم بهش میگن . بزرگی این پرنده نظرش را
خیلی جلب کرد و بعد کلی عکس گرفتن کنار این پرنده باز هم از ش دل نمیکند و همش
میگفت مامان قصه سیمرغ را واسم تعریف کن .
این یکی از بالاهای سیمرغه عکس های بیشتر را در ادامه مطلب یبینید.
اینهم یک شعر قشنگ در مورد سیمرغ
شهنامه خانی دیر شد ، سیمرغ در زنجیر شد
آرش کماندار زمان ، آماج زخم تیر شد
فریادها بر باد شد ، فریاد زیر آب شد
ارابه ی سردار عشق ، افسانه ای در خواب شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی