سیزده بدر و آخرین شب تعطیلات
و اما روز سیزده بدر که به خونه مامان حاجی رفتیم قرار شد بعد ناهار به دارآباد بریم
ولی طناز با فامیلها تماس گرفت و اونها گفتند ما تو پارک نیاورون هستیم به پارک اومدیم
کسرا با شاهین تو وسایل بازی حسابی خوش گذروند ما هم با فامیل هاخوش گذروندیم
و بعد از اتمام آش که شب هم شده بود به خونه مامان حاجی اومدیم خیلی ها پیاده برگشتند
و به خاطر مسافت نزدیک زودتر از ماشین دارها به خونه رسیده بودند. سبزه ها را
بروی دیوار کوتاهی که نزدیک پارک بود گذاشتیم کسرا اصرار داشت به پارک برگریم
تا سبزه ها را تو استخر پارک بیاندازیم.
آخرین شب تعطیلات را به خونه مانیسا جون رفتیم کسرا واسه مانیسا جون یک عروسک
خوشگل کادو کرده بود و خیلی دوست داشت خودش به مانیسا هدیه بده منهم که
میخواستم باز کنم کسرا از من گرفت و به مانیسا داد و من بهش گفتم اون کوچیکه و نمیتونه
باز کنه مانیسا خیلی خوشحال بود و از ذوقش همش جیغ میزد و خوشحالی میکرد.موقع
بیرون اومدن هم خدا را شکر چون سرش به بازی گرم شد بهونه ما را نگرفت . کسرا توراه
متوجه شد که ساعتش نیست گریه میکرد که برگردیم هرچی میگفتیم مسافت زیاده یا توی
تونل نمیتونیم دور بزنیم والان بالای پل هستیم گوش نمیداد و یک سر گریه می کرد به مامان
مانیسا جون تماس گرفتم و قول داد که در اسرع وقت ساعت را به دستمون برسونه.