چهارشنبه سوری سال91
بعد از ظهر سه شنبه بود که برای چهارشنبه سوری به باغ دایی شیروان دعوت شدیم
ولی از اونجا که اکثرا سرما خورده بودن به باغ نرفتیم و به قصد گردش در خیابون از خونه
بیرون اومدیم خوشبختانه جلوی یکی دوتا از این بوستانها آتشی ملایمی درست کرده بودن
که بچه ها راحت از اون میپریدن.کسرا هم که این بچه ها را دید شارژشد و گفت منهم
دوست دارم بپرم و با کمک باباش چند بار از آتش پرید و اونقدر گرم و خوب بود که ما هم
چند باری پریدیم و از گرماش لذت بردیم و به کسرا هم که حسابی خوش گذشته بود
دوست نداشت از آتش و بچه ها دور بشه که با خواهش و تمنا برای دیدن و پریدن از آتیش
به جای دیگه ای رفتیم که تو ارتفاعات بود و خیلی ها برای کردن بالن آرزوها به
بلندتریننقطه که بام تهران بود اومده بودن و از اونجا بالن های خودشونو به هوا
میفرستادن و چون زیر بالن ها روشن بود در فضا خیلی جالب بود وبا وزیدن باد
ارتفاع بیشتری میگرفت که زیبایی خاصی به اون منطقه داده بود.با اینکه امسال
نتونستیم با اقوام باشیم ولی بد هم نبود و بیرون خونه و با پریدن آتش به کسرا
و ماخیلی خوش گذشت.
بالن آرزوها