ماجرهای خطر آفرین کسرا
بزرگترین کارهای خطرناک کسرا اینکه تو خیابون های فرعی که خلوت هم هست
دوست داره خودش از عرض خیابون رد شه بارها هم بهش تذکر دادیم ولی گوش نمیده
از اینکه خودش رد میشه احساس زرنگی و بزرگی میکنه و من در قالب داستان کارش را
بد و خطرناک جلوه دادم .
جند روز پیش که من وکسرا به سمت پارک رفتیم گفت مامان تو پیاده رو هستیم میشه
دستم را ول کنی . گفتم به شرط اینکه با من حرکت کنی. بهم قول داد یک چند دقیقه ای
باهم حرکت میکردیم که یکدفعه مثل برق دوید و چون حرکتمون سر پائینی بود وقتی میدوید
سرعتش بیشتر شد طوری بود که من نتونستم بهش برسم به نبش خیابون پر تردد رسید
از عرض خیابون رد شد که من هم به خیابون رسیدم که یک سمند از دور می اومد.
داد زدم کسرا همونجا وایستا که یک مرتبه با سرعت زیاد وسط خیابون پریدو یک لحظه
مرگ را جلوی چشمام دیدم و گفتم کسرا زیر ماشین رفت.ماشین سمند منو دید که
تقریبا وسط خیابون بودم سرعتش را کم کرد و کسرا رد شد. خیلی خدا را شکر کردم که
پسرم را بهم برگردوندو از راننده سمند تشکر کردم که با احتیاط میروند.
از همونجا بغلش کردم و گفتم دیگه پارک نمیبرمت چون حرفمو گوش نمیدی
خیلی گریه کرد و گفت ببخشید اشتباه کردم دیگه اینکار را نمیکنم بهش گفتم همیشه
همینو میگی بهم گفت شیطون گولم زد تو را خدا منو خونه نبر و توی بغلم بی قراری میکرد
دلم به حالش سوخت چون از روی ندانم کاری اینکار را انجام داده بود.
توی راهم خیلی باهاش صحبت کردم و میگفت اخه مامان من خیلی زرنگم میتونم از تو
خیابون رد شم منهم گفتم هرچند که زرنگ باشی ولی سرعت ماشین از شما بیشتره
اون لحظه شیطون تو دلت میاد و میگه رد میشی ولی خدا نکرده زیر ماشین میری قبول کرد
همونجا قول گرفتم که تو پارک از من دور نشو به رمین اسکیت و بالای پارک نرو .ولی به
محض رسیدن پار را به دو گذاشت و به سمت زمین اسکیت دوید و من باز هم جا موندم.
یک ساعتی از پارک رفتن ما گذشت که بابای کسرا هم به پارک اومد و من کل ماجرا را
واسش تعریف کردم وقتی شنید خیلی ناراحت شد و به کسرا اگه اینکار راکنی آخرین
باریه که بیرون میای و یک قول محکم به دوتا مون داد که دیگه تکرار نمیکنه.