خر ید های شب عید و کم حوصلگی های کسری
کسری اون موقع ها که کوچکتر بود راحتر واسه خر ید باما به بیرون میاومد وقتی
که خریدش تموم میشد اجازه خریدکردن را از ما میگرفت و همش میگفت دیگه بریم
خونه حالا هم که بزرگتر شده اگه بگیم میخوایم واست خرید کنیم یک کوچلو راضی
میشه که به خرید بیاد البته آخرشهم باقرقر کردن خاتمهپیدا میکنه دیشب هم با
عمه و دختر عمه کسرا تصمیم گرفتیمواسه خریدبه نمایشگاه نیاوران بریم. وقتی رسیدیم
از اول نمایشگاه قرقرش را شروع کرد کهبه خونه مامان حاجی بریم وتا چشمش به
عروسکها افتاد کمی آروم شد ولیچون غرفه فروشنده نداشت نتونستیم چیزی بخریم.
عمهگفت میخوایم بریم خونه دایی قدرتو لی چونبارون میومدترجیح دادایم که
این فاصله کم رابا ماشین بریم حالا بازی جدیدش این بود که از ماشین پیاده نمیشد
به محض اینکه من گفتم دارم میرم پیاده شد اتفاقا میثاق هم اونجا بود و کلی با
میثاق بازی کرد و کمی هم بزرگترها سربه سرش گذاشتند واز حرفهاشخندیدند
بعد از اون به خونه مامان حاجی رفتیم اونجا هم کلی با طناز بازی کرد و بعد شام هم
طناز واسش داستان خوند و چون از وقت خوابشگذشته بودبه خونمون برگشتیم.