کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

مراسم خاکسپاری وماجرای رستوران

1393/7/5 14:24
نویسنده : مامان دریا
403 بازدید
اشتراک گذاری

داییجون محمد به اتفاق خانم و بچه هاش روز چهاارشنبه به دیدنمون  اومدند. همون موقع عمه کسرا

باهامون تماس گرفت و از فوت دایی عزت دایی بابای کسراست  خبر داد.اونوقت ها که ما با هم

تو شیان همسایه بودیم هروز همدیگرو میدیدم به همین خاطر کسرا خیلی با دایی عزت جور بود  

و  پیشنهاد میداد که بریم به دایی یه سر بزنیم . دایی هم همیشه واسش خوراکی   میگرفت و

  کسرا کلی  خوشحال میشد .وقتی هم فهمید دایی فوت کرده خیلی ناراحت شد و همش علت فوتش

را   ازما میپرسید. روز پنجشنبه بود که برای تشیع جنازه  به شیان رفتیم  که کسرا سعید را دید.

  سعید پسر دختر عمه بابای کسراست که شب پیش از امریکا رسیده بود .سعید خیلی پسرمو دوست

داره و هربار تماس میگرفت با کسرا  صحبت میکرد و چندین بار واسش کادو اورد.

  به سعید گفتنم یک خواننده اومده که خیلی شبیهته و   کسرا  هم سربسرش میذاشت و میگفت

 دایی سعید چطوری رفتی تو تلوزیون خواننده شدی و کلی ازحرفهاش خندیدیم .

واسه دفن دایی به بهشت زهرا رفتیم که کسرا  جنازه را دید و پرسید جرا بسته بندیش کردن   

 گفتم این  که دایی نیست هر کی میمیره یه مجسمه واسش می سازن که تنها نباشه

این هم مجسمه داییه که خدا را شکر کمی قانع شد . زمان دفن منو کسرا از محل  دور شدیم

بعد از مراسم خاکسپاری به رستوران اومدیم .رضا پسر دایی عزته   که 33 سالشه 

 از اونجا که کسرا تو دل همه جا داره اونهم با کسرا خیلی جوره و همیشه با هم

شوخی دارن  و سربه سر هم میذارن.تو رستوران بودیم که نمیدونم رضا چی به کسرا گفت

اونهم گفت دایی رضا بابات مرده اونوقت نشستی داری ناهار میخوری که دیدم صدای خنده رضا بلند

شد وبه بابای کسرا گفت این دیگه تو حاضر جوابی رو دست حسن شیرازی  (پدر بزرگ کسرا)زده   

خلاصه کلی از دستش خندیدند  بعد رستوران به خونه دایی اومدیم همینکه نشستیم از شیشه بری

تماس گرفتند که شیشه میزتونو حاضره  و ما مجبور بودیم به خونه برگردیم کسرا همچنان اعتراض

میکرد که من نمیام میخوام برم با نازنین زهرا همسایه قبلیمون بازی کنم  و ما هم بهش گفتیم 

مقصر خودتی که میز ناهار خوری را شکوندی حالا هم باید بریم تا اون آقا پشت در نمونه چون

حرف منطقی بود قبول کرد  و باما به خونه برگشت.

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان صدف
9 مهر 93 9:14
خدا رفتگانتونو بیامرزه مرسی عزیزیم خدا رفتگان شما را هم بیامرزه