دیدن آرتین جون روز عید غدیر
بعد از ظهر روز دوشنبه هوا خیلی سرد و بارونی بود و ما تصمیم داشتیم واسه دیدن آرتین جون
به خونه خاله احترام بریم .در حال بیرون اومدن از خونه بودیم که دادش امیر با خونه تماس گرفت
و گفت خانم بچه هام مولودی هستند و من تنهام گفتم ما داریم به دیدین آرتین میریم شما هم
بیای اونجا تا بیشتر همو ببینیم .البته ما از دایی امیر زودتر رسیدیم چون خیابونها واوتوبان خلوت بود
آرتین بغل مسعود جون خواب بود که من بغلش کردم و بوسیدمش خیلی شبیه کوچکیهای کسرا شده بود.
خوشبختانه مسعود جون خونه بود و دوتایی با کسرا کلی فوتبال بازی کردند من مشغول صحبت
شدم که از حال نشیمن صدای جارو برقی اومد بعدش هم از حال نشیمن صدای کسرا میومد که
میگفت بابا یک دقیقه بیا ، بابای کسرا هم گرم صحبت بود که من به طرف صدای کسرا رفتم
و دیدم که تو کمد دیواری که در کشویی داره گیر کرده و نمیتونه درو واکنه بابای کسرا هم اومد و چند نفری در را از
ریل خودش درآوردند تا کسرا بتونه بیرون بیاد و دوباره اونو جا زدند بعد که بیشتر جویای کارش شدم
مریم جون گفت تو اتاق مسعود یک صندلی راحتی بادی هست که توش پر از گوله های یونولیته همه
اینها را به بیرون ریخته بود و مریم جون در حالیکه میخندید گفت بعد ش هم به مسعود گفته الان تو اتاقت نیا
تازه فهمیدم که صدای جارو برقی واسه جمع کردن یونولیتها بوده ،با صدای زنگ در همه به حال اصلی
برگشتیم و دیدیم دایی امیر اومده کسرا حال آرین و درسا را پرسید و دایی امیر گفت اونها مهمونی بودند
و من مجبور شدم تنهایی بیام که کسرا از اینکه آرین نیومده بود کمی پکر شد. ولی با عکسهایی که در کنار
آرتین گرفت نبودن آرین را فراموش کرد با اینکه آرتین خواب بود کسرا به بازی خودش ادامه داد و با اومدن
مهمونهای جدید ما و دایی امیر از خاله جون و بچه هاش خدا حافظی کردیم.