چهارشنبه سوری سال 93

امسال اولین سالی بود که مراسم چهارشنبه سوری را نزدیک خونه خودمون برگزار کردیم.

و از شب پیش با مامان هلیا قرارگذاشتیم  کاری کنیم تا به بچه ها خوش بگذره  .نزدیک ساعت 5

بود که هلیا به خونمون  اومد  و بهم گفت   خاله،  باباوحید    کلی ترقه و بالون آرزوها واسه امشب خریده تا

  بهمون خوش بگذره و با کسرا رفتن بیرون منو مامان هلیا هم حاضر شد  یم تا با طاها  به پائین بریم ،توی

  راه به مامان هلیا گفتم باید زود برگردم و یه سری به آش رشته بزنم اونهم سبزی پلو ماهی درست کرده بود

وقتی رسیدیم تو محوطه بازی اول بابای کسرا و آقا وحید بالونها را به هوا فرستادند که هیجانشون برای بالا رفتن

بالونها بیشتر از بچه ها بود بعدش سریدارمون شاه محمد یه عالمه هیزم آورد قبلش هم کسرا با یکی از بچه ها

دوست شد و هلیا که دید کسرا همه حواسش به رادینه گفت خاله این رادین خیلی بچه بدیه اجازه ندین کسرا با

اون دوست شه . از اینکه هلیا انقدر به کسراتوجه داشت خوشحال شدم .وقتی هیزمها روشن شد  وحید خان هم

ترقه هاشو میترکوند که خیلی هم پر صدا بود خلاصه اونشب کودک درونش حسابی فعال شده بود و تا میتونست

از موقعیت استفاده کرد و  گوش ما را کر کرد.من مجبور شدم واسه سر زدن به آش بالا بیامو مامان هلیا م بعد چند

دقیقه اومد تا به غذا سر بزنه  با هم به بیرون رفتیم کمی از اتیشس پریدیم وقتی برگشتیم شام آماده بود وما

هم غذا هامون وردو بدل کریدم خیلی از آشم خوششون اومده بود و انصافا اون هم  ماهیشو خوب درست کرده بود.

هلیا تا ساعت یارده  خونمون موندو بعدش با خواهش و درخواست  که فردا مد رسه دارم از کسرا خداحافظی  کرد.