کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

سیزده بدر وماجراهای پارک

1394/1/14 16:58
نویسنده : مامان دریا
1,109 بازدید
اشتراک گذاری

امسال به خاطر دای جون امیر مخصوصا آرین به دایی جون قول دادیم که سیزده بدردور هم باشیم

غیر کرجی ها  همگی دور هم بودیم .هر چی از خوشحالی کسرا بگم کم گفتم چون بی نهایت

بهش خوش میگذشت وآرین هم که کل منطقه پارک و بلد بود بهمون قول داد که مواظب کسرا هم هست

بعد اینکه بستنی ها پخش شد و خوردند رفتند سراغ بقیه  خوراکیها یی که  دایی امیر خریده بود یعنی چیپس

  وپفکها، دایی امیر هم از جفتشون کار میکشید و  میگفت باید چندین بار دور بزنین و   به همه تعارف کنین

به محض اینکه مینشستند دوباره بهشون برپا میداد که بلند شین و تعارف کنین البته بمونه که دوتاییشون قبل

رسیدن بستنی ها به کمپ رفتندو  دخل یه پاکت پفک خانواده رادر اورده بودندو هیچ میلی به پفک نداشتند

 یه دوست خوبی هم پیدا کردند که اونهم یه کمپ کوچیک آورده بود و پلیس بازی میکردندو داخل

کمپ بازی میکردند.

 کسرا یه دوست دیگه هم پیدا کرده بود که بهش باد بادک داد  تا اونو به هوا بفرسته و آرین

خیلی تلاش میکرد که به هوا بفرسته یه چند باری هم من سعی کردم تاکمکش کنم ولی خیلی بالا نرفت

جالب اینکه  آرین از تلاشش برای بالا بردن بادبادک دست نمیکشید.

 کسرا مدتی  باد بادک بازی کرد و همینطور که تو پار ک مشغول قدم زدن بودیم و درسا کوچلو

هم دستش توی دستم بود به آرین گفتم کسرا وسایل بازی را دور زد من دیگه نمیبینمش سریع برو دنبالش

آرین هم بهم گفت عمه الان میرم اگه پیداش کردم پدرشو در میارم  من تو لاین کناری دیدیمش و به آرین

 گفتم کسرا اونجاست داره میدوه که دیدم آرین اونو حسابی دعوا کرد و در حالیکه رگ گردنش از عصبانیت

دیده میشد سرش داد میزد که  مگه نگفتم از جلوی چشمم دور نشو واسه چی رفتی هان که یکهو

کسرا زد زیر گریه و گفت اعصابمو خورد نکن . و دوباره داشت فرار میکرد که من گرفتمش و با آرامش باهاش

صحبت کردم و گفتم که پارک خیلی بزرگه و گم میشی هرجا میخوای بری بهم بگو و از اینکه اآرین اونقدر

نسبت بهش احساس مسئولیت میکرد خوشحال شدم و از طرفی جدی بودنش را که قاطع با کسرا برخورد کرده بود

حدود ساعت 7 بود که به سمت خونه دایی امیر راه افتادیم حالا دعوا سر بادبادک بود که کسرا ادعا میکرد اونو

دوستم بهم داده و من به آرین دادم  که به هوا بفرسته و آرین هم ناراحت بود .هرچی توی راه باباهاش صحبت

کردم فایده ای نداشت و دوست داشت که بادبادک را به خونه بیاره تا به هلیا نشون بده خلاصه با سماجت

موفق شد و آرین کوتاه اومد دوباره پرسه جدایی این دو دلداه شروع شد که جفتشون ناراحت بودند و کسرا

خان زد زیر گریه و گفت آرین اگه تو میومدی خونمون من بادبادکمو میدادم مال خودت باشه و دوباره داغ اون بچه را

تازه کرد خلاصه  ما بزرگتر ها دم در گفتیم قول میدیم شما هرچه زودتر همو ببینیدو به خونه برگشتیم.

بقیه عکسها در ادامه رمطلب

 

 

 

 

 

 

 

  

پسندها (2)

نظرات (0)