کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

مراسم بله برون شیدا جون

1394/1/22 9:40
نویسنده : مامان دریا
1,071 بازدید
اشتراک گذاری

هفته دوم عید بود که خاله جمیله باهامون تماس گرفت و گفت پنجشنبه بیستم

فروردین واسه شیدا بله برو ن داریم و کسرا هم از این بابت خیلی خوشحال بود خصوصا اینکه

رفتن به سمنان را   خیلی دوست داره پنجشنبه بعد ناهار بود که از خونه زاه افتادیم و از همونجا

گفت اگه دماوند رسیدیم خوراکی میخریم و با اینکه ناهار خورده بود و سیر بود ولی از تنقلات

نگذشت و کلی توی راه سرگرمش کرده بود به محض اینکه خوراکیهاش تموم شد از باباش قول گرفت

تا به محض اینکه به فیرزکوه رسیدیم بستنی بخوره با اینکه همش در حال شعر خوندن و حرف زدن و تفریح

بود باز هم مسافت را طولانی میدونست و میگفت چرا خونه خاله های دیگم نزدیکتره وقتی هم که به سمنان

رسیدیم خیلی خوشحال شد .اول مستقیم به وادی السلام رفتیم بعدش هم به امامزاده یحیی سر خاک

مامان و باباجون کسرا رفتیم  از اونجا هم به گلفروشی رفتیم و سفارش گل دادایم  و به خاطر روز مادر

تو گلفروشی زیاد معطل شدیم ولی بالاخره به خونه خاله جون رسیدیم.

 

خدا را شکر هنوز کسی از طرف خانواده  داماد نیامده بود و ما سریع واسه لباس عوض کردن به طبقه

بالا رفتیم  کسرا هم که طبق معمول به  شیطنت خودش ادامه میداد تا اینکه مهمونها تشریف آوردند

 

کسرا از میلاد خان همسر شیدا جون خوشش اومده  بودو همش سر به سرش میگذاشت و قتی هم

که مراسم به خوشی تموم شد از خونه خاله جون به خونه سروش پسر دایی کسرا اومدیم و توی راه

بهم گفت مامان نمیدونم چرا اسم شوهر شیدا جون تو ذهنم نمونده گفتم همیشه برج میلاد یادت باشه برجش

را نگو میشه آقا میلاد و واقعا هم یادش موند و همش با همین اسم صداش میکرد .فردا ی  اونروز وقتی با

  میلاد خان تو آشپزخونه نشسته بودیم جریان اسمش را تعریف کردم و گفتم کسرا  هیچوقت اسمتو

فراموش نمیکنه گفت منهم یه پسر عمه دارم اسمش کسراست اون  به جای میلاد برج صدام میکنه

که منو شیدا کلی خندیدیم و گفتیم امان از این بچه های فنقلی .بعد ظهر روز حمعه بود که با خاله

احترام از سمنان حرکت کردیم به فیرزکوه که رسیدیم  دوباره به سر چشمه رفتیم و آبی خوردیم و کسرا

تا دماوند خواب بود و  هرچی صداش میزدیم  بیدار نمیشد خلاصه نزدیک رودهن بیدار شد و از اینکه مسعود

جونو پشت سرمون دید خیلی خوشحال شد و ماشینی را که از خودش کادو گرفته بود را از پشت شیشه

بهش نشون میداد وقتی به خونه رسیدیم خیلی دیر وقت بود و برای خواب آماده شد.

پسندها (3)

نظرات (1)

kosar
24 فروردین 94 15:41
سلام خاله خوشحال میشوم بهم سربزنید!!!