کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

ادامه دیدو بازدیدها با هلیا بعد تعطیلا عید

1394/1/29 10:22
نویسنده : مامان دریا
162 بازدید
اشتراک گذاری

به علت زیاد بودن بستگان و تقریبا کوچکتر بودن در فامیل و همچنین ندیدن بعضی از اقوام

و اشنایان این دیدار تا آخر فروردین حتی اردیبهشت ادامه داره روز بیست فروردین عمه  خانم و دایی و

 زن دایی بابای کسرا به خونمون اومدند و هلیا اینها هم فرداشب خونه ما دعوت بودند.

ولی چون هلیا و کسرا با هم مدام در رفت و آمد به خونه همدیگر هستند هر مهمونی هم که واسه

ما میاد کسرا به دنبال هلیا میره و اونو با مهمونهامون آشنا میکنه .فردا شب قرار بود که هلیا با خانوادش

به دیدار مون بیان ساعت 9 شب بود که اونها به خونمون اومدند و این سه تا بچه ها اونقدر شلوغ کردند که

آقای داماد طبقه پائینی ما زنگ خونمونو به صدا در آورد که ما نمیتونیم استراحت کنیم و حسابی از کسرا

شاکی شد و کسرا هم که جلو در نمیرفت با صدای باباش مجبور شد بره و جوابگو باشه اون آقا هم بهش

گفت من تا به حال چندین بار اومدم و بیشتر وقتها از سر وصداهاش صرفنظر کردم و لی اکثر ظهرها و شبها

که میخواهیم بخوابیم سرو صداش اذیتمون میکنه چیکار کنیم باباش هم گفت مخیرید اگه دوست داشتید

مبتونید به 110 بگید بیاد چون هرچی ما بهش میگیم اون کار خودشو میکنه . خلاصه کسرا قول داد که

دیگه سرو صدا نکنه و مزاحم خواب دیگران نشه و اون آقا هم با کلی عذر خواهی به پائین رفت. چند روز بعد

وقتی من از سر کار اومدم کسرا آیفونو جواب داد وسریع اومد پائین من دوبار زنگ ردم چون کلیدامو با خودم

نیاورده بودم مجبور شدم دوباره زنگ بزنم ولی دیدم از آیفون صدای حرف میاد و فهمیدم کسرا از روی عجاله که به

من برسه گوشیو خوب رو نذاشته بود خودش هم که به پائین اومده بود تا دید در باز نشده برگشته بود بالا

و به جای اینکه به خونه خودمون بیاد در آقای داماد را زده بود و ساعت حدود 3.5 بعد از ظهر بود من دیدم بهش

میگه عمو مامانم پشت در مونده درو واسش باز کن و به سرعت اومد پائین من هم چون صداشو شنیده بودم

که در اونها را زده بهش گفتم کسرا در خونه کیو زدی و اونهم گفت رفتم به خاله گفتم منهم گفتم الکی نگو چون

هم بابا خونه بود و هم من صداتو میشنیدم که از طبقه اول میادو بهش گفتم تو رفتی عمو را بیدار کردی

اونها بعد از ظهر میخوابن یکروز هم که سرو صدا نکردی با صدای زنگ بیدارشون کردی یه خنده ای کرد

و به من گفت مامان اشکالی نداره و به سرعت بالا رفت . دیشب هم از پنجره آشپزخونه با خاله پائینی

صحبت میکرد و بهش میگفت خاله مهمون داری و حسابی با هم گپ میزدند خدا را شکر خیلی ریلکسه

و اینقدر هم که معترض میشن به روی مبارکش نمیاره و کلا همسایه هادوستش دارن.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)