هلیا و کسرا در پارک شریعتی

روز پنجشنبه  با مامان هلیا قرار گذاشتیم تا بچه ها را باهم به پارک شریعتی ببریم  و علتش هم

باز شدن گلهای لالست که به عکسها زیبایی میده  بچه ها از قرارمون خیلی خوشحال شدن

با اینکه روز جمعه 28 فروردین به این پارک رفتیم  ،گلها از حالت شادابی خارج شده بودن ،ساعت

5.30 به پارک رسیدیم پارک هم روز تعطیل خیلی شلوغ بود و همش منتظر فر صت بودیم تا جمعیت

رد نشن تا بتونیم عکس بگیریم مامان هلیا بدنبال طاها میدوید و من هم به دنبال کسرا و هلیا اون دوتا

که پی بازی کردن افتادن و یک لحظه هم واسه عکس نمی ایستادن یک لحظه هم که کسرا راضی شد

تا عکس بندازه هلیا بازی در یماورد که میخوام برم پیش مرغابیها بابای هلیا اونو برد و کسرا هم از راه میانبر

تو جمعیت به سمت اونها پا به فرار گذاشت اونقدر ازما دور شد که صدای مامان هلیا را هم نشنید بابای کسرا

که دید کسرا داره میدوه به دنبالش رفت و اونو آورد وقتی علت فرارشو پرسیدم گفت به سمت هلیا و باباش میرفتم

مامان هلیا میگفت بابای کسرا خیلی صبوره اگه طاها بزرگ شه و بخواد شیطنت کنه همش با هم دعوا وجنگ

اعصاب دارن و بهم گفت شما باید دعواش کنین و منهم گفتم کسرا فقط با ملایمت باید باهاش برخورد بشه و با

خشونت جواب نمیده،ایندوتا بچه اونقدر بیقرار وسایل بازی بودند که به عکس گرفتن توچهی نداشتن

و ما هم دیدم بهتره اونها را زودتر به وسایل بازی برسونیم بعد اینکه به وسایل بازی رسیدند و کمی بازی کردند

مامان هلیا که با برادرش اومده بود و سرباز هم بود گفتند ما به خونه برمیگردیم تا داداشم شام بخوره و بزاریمش

پادگان ،هلیا شروع کرد به گریه کردن که من میخوام با کسرا بمونم و باباش اجازه نداد و اونها برگشتند بعد از اینکه

کسرا حسابی بازی کرد دوباره به پارک اصلی برگشتیم کمی دیگه عکس گرفتیم و به خونه اومدیم هلیا دم در وایستاده

بود و با حسرت میگفت خوشبحالت کسرا که بیشتر از من تونستی بازی کنی ، گفتم هلیا منو مامان قرارگذاشتیم

تا هر هفته شما را به جاهای مختلف ببریم و با اومدن به خونه ما تقریبا زود خونه اومدنش را فراموش کرد.  بقیه عکسها در ادامه مطلب