کسرا و درختهای توت فرحزاد
کسرا بالا رفتن از درخت را دوست داره مخصوصا اگه درخت توت باشه خصوصا اینکه تجربه بالا
رفتن از درخت توت را چندین بار داشته و از وقتی که توت در اومده مدام بهمون گوشزد میکرد که
توتها تموم شد و من از درخت بالا نرفتم تا توت بچینم .دیروز که طرفهای پونک کار داشتیم گفتیم
فرصت خوبیه تا یه سر هم به فرحزاد بریم و کسرا به آرزوی خودش برسه .وقتی بهش گفتیم آماده
شو بریم خرید ولی فبلش میخواهیم بریم توت چینی،خوشحال شد و سریع اماده شد.
توی راه سکوت کرده بود شاید فکر میکرد واسه اینکه باهامون بیرون بیاد این حرفو زدیم و چندین بار
پرسید چرا نمیرسم .زمانیکه به فرحزاد رسیدیم خیلی از رستورانها عروسکهای خودشونو واسه تعارف
کردن به باغهاشون وایستونده بودند که نام وجریش واقعا جالب بود اونها جلوی ماشین می آمدندو برای کسرا
دست تکون میدادند و بابای میکردند یه مقدار جلوتر که رفتیم به توتستان فرحزاد رسیدیم .کسرا که سر
از پا نمیشناخت و دوست داشت هرچه زودتر از درخت بالا بره اونقدر خوب از درخت بالا رفت که خودم
تحسینش کردم البته بهش هشدا هم دادم که خیلی مواظب باشه و زیاد بالا نره .کسرا هم عین
کوچیکهای خودم نترسه و از اینکه به نقطه بالاتری رفته خوشحال بود احساس پیروزی میکرد
حالا فقط بالا رفتن راضیش نکرده بود و میخواست توت هم بچینه منهم بهش گفتم جون مامانت برگرد
ما توت نخواستیم ولی اون از اینکه بالاتر میره احساس پیروزی میکرد. یه ظرفی هم توی ماشین داشتیم
که به اصرار کسرا خان آوردیم که توت بکنه و مقداری توت دست چین خوردیم .کسرا توتهای خام را میکندکه همه را
همونجا دور ریختیم و حسابی که از بالا رفتن از درخت لذت برد راضی شد وپائین اومد و همونجا
قول خونه دایی انوشیروان را گرفت تا برای توت خوری یه بار دیگه از درخت بالا بره.