کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

بازی و تفریح در کنار رودخونه

1394/3/16 14:20
نویسنده : مامان دریا
618 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه بعد از ظهر بود که به طرف لواسانات جاده لشکر ک به راه افتادیم،

وقتی به اونجا رسیدیم وارد باغ رستوران ساحلی شدیم و از پلی که بروی روخونه زده بودند گذر کردیم و به باغ

گیلاسی رسیدیم که خیلی باصفا بودو نهر آبی هم از وسط این باغ رد میشد و کسرا هم توی باغ حسابی بازی کرد

یکی از درهای باغ به سمت رودخونه باز میشد و خونواده هایی که به باغ اومده بودند کنار رودخونه را واسه

نشستن  انتخاب کرده بودند .ما هم  از باغ  به طرف رودخونه اومدیم تا کسرا بتونه اونجا با بچه ها بازی کنه

آناهیتا یکی از بچه هایی بود که با کسرا جور شدو تا زمان اومدنمون اونجا بود وکسرا به هوای بازی کردن کنار

رودذخونه  از اونجا  دل نمیکند قبلش هم به کسرا  سفارش کرده بودم که مواظب خودش باشه یک تخته سنک

بزرکی  هم کنار رودخونه بود که مدام این دوتا ازاون بالا و پائین میرفتند و اونقدر بالا پائین رفتند که شلوارکش

سوراخ و گلی شد و چون پیش بینیاین لحظه را میکردم شلوارک اضافی برداشته بودم اونقدر یخ کرده بو که

بعد از عوض کردن لباسش اونو تو بغلم  نشوندم ا ز اونجا که عشق بازی کنار رودخونه داشت چند ثانیه بیشتر

کنارم نموند و  هرچی به زمان رفتنمون نزدیکتر میشدیم اشتیاقش واسه موندن بیشتر میشد حدودا چهار ساعت و

نیمی که اونجا بودیم کسرا یک دقیقه هم پیش ما نبودو همش درحال بازی و شادی کردن بود و حتی بلالش را هم

کنار آب  با دوستش خورد و هروقت زمان رفتنمونو اعلام میکردیم  میگفت یه دقیقه دیگه بمونیم که حدودا نزدیک

20 دقیقه طول کشید تا از دوستش جدا شه و با ما بیاد حدودا ساعت 9 شب  بود که تازه تو ترافیک جاده لشکرک

موندیم و اونقدر مسیر ها را خوب شناسایی میکنه فهمید که به سوهانک نزدیک شهرک اگه من بزرگ شدم هیچ 

  جایی با خودم نمیبرمتون اونقدر خونه بمونین تا بیچاره بشین من گفتم حداقل اونجاهایی که ما بردیمت ما را ببر

و اون با گریه جواب میداد حتی آمریکا و خارج هم نمیبرمتون فقط یادتون باشه که منو نبردین و اذیتم کردین

 با اینکه وقت به ما اجازه بیشتر بیرون موندن را نمی داد ولی ازش قول گرفتم اگه از پارک نیایش زود برمیگرده

اونو یکربعه ببریم و اونهم قبول کردو سر وقت اومد وقتی باباش گفت بیشتر میموندی دوباره گریه سر داد که

 تقصیر مامانمه بهم گفته زود باش واز اینکه  زود اومده بود به من غر میزد که تو باعث شدی من زود بیام و

همش میگفت برگردیم  منهم به باباش گفتم اون قرار بود  زود بیاد و باباش حرفمو تائید کرد. خدا را شکر تو ترافیک

نموندیم نزدیکهای  خونه بارون گرفت و بهش گفتیم شانس آوردیم که خونه بارون گرفت و بهش گفتیم شانس آوردیم

نزدیک خونه بارون گرفت وگرنه معلوم نبود کی به خونه میرسیم به در پارکینگ که رسیدیم  تقریبا آروم شده بود.

بقیه عکسها در ادامه مطلب

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)