درس و عبرت بزرگ برای خانواده ها
دیروز بعد از ظهر به میدون میوه تره بار فرمانیه رفتیم همینطور که در حال خرید کردن بودیم
دیدم کسرا تو سالن راه افتاد و واسه خودش بازی کنان میرفت که یک لحظه دیدم مرد
میانسالی دست کسرا را گرفته و داره میبره که همسرم دوید و دستش را گرفت و اونو
پیش خودمون آورد و من نصیحتش کردم که دستت را به افراد ناشناس نده چون میدزدنت
از اونجا که بچه ها همش در حال بازی و تقلا هستند،شش دونگ حواسموجمع کرده بودم
تا از محدوده دید من خارج نشه که دیدم دوباره همون آقای میانسال به کسرا نزدیک شد و
بهش گفت دستت را بده تابا هم بریم بازی کنیم و نمیدونست منهم با کسرام وقتی من
صدا زدم کسرا بیا اون آقا متوجه من شد . گفت ما 6 تا پسر تو خونه داریم اینهم میشه
هفتمی و راهش را کشیدو رفت و دیگه واسه خرید هم توی اون حدود ندیدمش و خودم
هم که از این رفتار جا خورده بودم و از اینکه دیدم دوباره برگشته بود تا کسرا
را با خودش ببره خیلی شوکه شده بودم شاید باورتون نشه که اصلا به ظاهرش
نمیخورد ولی رفتارش، بچه دزد بود من هم تا خونه با کسرا صحبت کردم تا دشتشو به
غریبه ها نده و از ما جدا نشه. یک لحظه غفلت یک عمر پشیمونیه امیدوارم برای هیچ
بچه ای این اتفاق نیفته و همه در سلامت کامل پیش خونواده هاشو ن باشن.
وقتی به خونه برگشتیم هنوز این جریان از ذهن کسرا خارج نشده بود و مدام به من
میگفت قصه آقا دزد را بگو و صبح هم همینو چندین بار به خواسته خودش تکرار کردم.