خاطرات رفتن کسرا جون به وطن مادر
کسرا جون3 ماهت بود کهبرای اولینبار من و بابا و شما به سمنان رفتیم
آخه پدر زن دائی جون ابوالقاسم تازه فوت کرده بود و ما برای عرض تسلیت رفتیم وادی السلام
دائی جون مجتبی زود اومد به جلوی ماشین و بهت گفت به سمنان خوش اومدی و گرم ازت
استقبال کرد بعدش هم شیدا اومد تو ماشینما و باهات خیلی بازی کرد
واز خنده هات لذت بردیم
راستی خاله جون جمیله هماونشب ما را به خونش دعوت کرد و خیلی بهمونخوش گذشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی