بزرگترو شیرین تر شدن آرتین جون
ابن روزها خیلی مشغله دارم و کمتر میتونم از پسر گلم و خاطراتش بنویسم ولی باز هم سعی
میکنم وبلاگش را بروز رسانی کنم .هفته پیش به مناسبت چهلم امام حسین فرصت خوبی بود تا
به خونه خاله جون احترام بریمو از نزدیک آرتین جونو ببینیم .
کسرا خیلی خوشحال بود چون علاوه بر جون مریم جونو مانا جونآرتین جونو هم میدید
خصوصا اینکه موقع بیرون اومدن از خونمون بهم یاد آوری کرد که کادو آرتین جون یادت نره
و من از این حس خوبش نسبت به آرتین که انقدر دوستش داره خوشحال شدم.
حالا از آرتین جون واستون بگم که هزار ماشالله خیلی خواستنی تر شده بود .با اینکه مدت زیادی
بود که ندیده بودمش به محض تو بغل اومدن من بهم خندید و مدام زبونش را در میاورد و دوست
داشت باهام صحبت کنه مریم جون میگفت شما را با مانا اشتباه گرفته چون مانا واسش زبون در میاره
و اون هم یاد گرفته به محض اینکه مانا را میبینه زبونش را در میاره از کسرا هم خیلی خوشش اومده
بود کسرا هم لحظه ای ولش نمیکرد و با اینکه تو گهوارش بود دوست داشت با اون بازی کنه
خلاصه به هممون خیلی خوش گذشت مخصوصا به کسرا که بعد ناهار هم کمی با آرتین جون
بازی کرد و موقع اومدن به خونه از اونها دل نمیکند و دوست داشت بیشتر خونه خالشش بمونه
ما هم صبر کردیم تا آرتین جون خوابش ببره و کسرا راضی بشه که به خونه بریم آخرش هم
با این طرفند که هلیا خونه منتظرته از خاله جون و بقیه خداحافظی کردیم و به خونه برگشتیم.