کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

کارها و حرفهای کسرا

1394/3/17 13:45
نویسنده : مامان دریا
484 بازدید
اشتراک گذاری

کسرا هرکاری و که دوست داره انجام میده و بیشتر وقتهاهم برای دست زدن به وسایلی که مال خودش

نیست اجازه نمیگیره ناگفته نمونه که کاری که بهش واگذار میشه به بهترین نحو انجام میده و بسیار

پسر زرنگیه ،تو کارها هم دوست داره  دخالت کنه و هم کمک بده صفات خوب زیاد  داره خصوصا وقتی

بهش بگی فلان کارو بکن و یا فلان چیز را بیار حتما چشم میگه و اون کار را انجام میده با اینکه مهد نبوده بی نهایت

بچه راحتیه و با همه احساس صمیمیت داره حالا از لجبازیهاش بگم که تا بخواستش نرسه ول کن نیست مگر اینکه

با چیزی حواسشو پرت کنی   و در عین حال اگه جواب درست و منطقی بشنوه حرفو قبول میکنه

دیروز خاله جمیله باهاش صحبت کرد و گفت میدونم که پارک رفتی من دوربین داشتم بهش گفت اگه راست

 میگی اولین وسیله ای که سوار شدم چی بود که خالش حسابی خندیدو  گفت سر اینو نمیشه کلاه گذاشت.

دیروز هم تو ماشین بودیم و از تفریح میومدیم که گیر داد  که منو باید پارک ببرید و تو حرف هاش حالت زورگویی

داشت گریه را هم چاشنی کارش میکنه که دلت به رحم بیاد وقتی دید من سرسختر از خودشم با من لج کرد و تو

ماشین اذیتم  کرد و از پشت سر روسریمو میکشید به باباش گفتم اصلا شما برید خونه من باهاتون نمیام و قتی

دید قضیه جدیه آروم تو ماشین تا  خونه نشست فردا هم که از سر کار اومدم خیلی تحویلش نگرفتم .در حا ل دیدن

کارتون بود و حواسش بهم بود که به سمتش نرفتم بعد ده دقیقه اومد روی پای من نشست گفت خوبی مامان

من گفتم شما؟ به جا نمیارم و به باباش گفتم ایشون کی هستن باباش گفت پسرمه گفتم خوب چه ربطی

به من داره که بهم میگه مامان تا جایی که  می دونم من پسری نداشتم ،یک نگاهی به من کرد و گفت

نکنه تصادف کردی یا ضربه مغزی شدی که منو یادت نمیاد از حرفش خندم گرفته بود و مجبور بودم جدی باشم

گفتم نخیر من هیچ تصادفی نکردم ضربه ای هم به مغزم وارد نشده .گفت پس چرا منو یادت نمیاد اصلا

چرا اومدی خونمون  خونه خودته که اومدی دیگه،باباش گفت کسرا این شبیه مامانته مثل اون فیلم هندیه

که میبینی این فقط شبیه مامانته و   اون با سوالات متعدد میخواست بهم ثابت کنه که خودت مامان منی .مثلا

میگفت اگه راست میگی چرا لباست شبیه مامانمه گفتم خوب مگه تولیدی لباس یدونه لباس تولید میکنه

مثلا همون لباسی که توی تنته هزار نفر دیگه تنشونه سریع موبایلمو پیدا کردو عکسهای خودشو بهم نشون

داد و گفت اینهاش اینهم موبایلت و عکسهام ، گفتم این موبایل من نیست گفت  اگه راست میگی اسم

همسایمون چیه گفتم من از همسایه خودمون خبر دارم نمیدونم خلاصه از هر راهی زد تا مشت منو وا کنه

و ثابت کنه که الکی میگم مامانش نیستم نتونست تا اینکه  هلیا اومدومجبور شدم جوابشو بدم ، گفت دیدی

که مامان خودمی تو که هیچکس را اینجا نمیشناختی چطور جواب هلیا را دادی و اینجا بود که  دستم  رو شد.

 نزدیک شام حوردن بود که گفتم بیا کمک کن  تا ظرفها را  روی میز بچینیم که بهم گفت مامان چرا از عصر تا

حالا سر به سرم میذاشتی و میگفتی من مامانت نیستم. فهمیدم  ذهنش حسابی درگیر این موضوع بوده

خصوصا که چندین بار هم باباش گفت خانم هر وقت خواستید برید خونتون منو کسرا شما را برسونیم اگه

دوست داشتین فردا هم بهمون سری بزنین و این باعث شد که خیلی نا امید و اذیت بشه و به باباش گفت

من به خاطر کار دیشبم از مامانم معذرت خواستم بهش گفت کی اونهم گفت همون موقعی که مامانم رو تختم

دراز کشیده بود.منهم با  قول به اینکه دیگه کارشو تکرار نکنه  اونو بغل کردم و بوسیدم.

پسندها (1)

نظرات (0)