ماچرای کادو دادن و جشن تولد حسین شوهر مانا
دیشب جشن تولد حسین آقا شوهر مانا جون بود و ما بعد از ظهر به خونشون رفتیم
کسرا خیلی مانا جونو دوست داره از صبح لباس میاورد و با سختی میپوشیدو میگفت
بریم. توی راه بابای کسرا به شوخی گفت من خونه مانا جون میذازمت و بعد منو کسرا
میریم پارک که کسرا بهش گفت بابا من پارک نمیام میخوام برم خونه مانا جون . وارد خونه
که شدیم چشمش به دستم بود که ببینه کادو را کجا میذارم منهم کادورا رو بقیه کادوها
گذاشتم. کسرا به طرف کادو رفت تا اونوبرداره بهش گفتم دست نزن تا خودشون باز کنن
ولی از اونجایی که کنجکاوه و میخواست اونو وا کنه. کادو را برداشت و به طرف اتاق دوید
وقتی بهش رسیدیم ، مقداری از کاغذ کادو را پاره کرده بود که دوباره اونو چسبوندیم
به کسرا خیلی خوش گذشت چون با وسایل مختلف بازی میکرد و از اونجا که خونه مانا
جون خیلی آزادی عمل داره مثل خونه خودمون احساس راحتی میکردو روی تختش با
عروسکها بازی کرد .بعد از شام که رقص شروع شد همش اون وسط در حال رقصیدن بود
و با یک بادکنک دوباره سرش گرم بازی شد بعد از کیک خوردن هم کادو ها را باز کردند و
کسرا هم توی آشپزخونه مانا جون خودشو سرگرم کرده بود و واسه خودش از آب سرد کن
یخچال آب میریخت و من و باباش بهش گفتیم کسرا خداحافظ ما رفتیم خونمون .رضایت داد
و از آشپزخونه بیرون اومد و با بادکنکش از جشن تولد به خونمون اومدیم با اینکه ساعت1
نصفه شب بود اصلا خوابش نبرد و تا خونمون تو ماشین با بادکنکش بازی کرد .