کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

جشن چهارشنبه سوری در سرای محله

1395/1/4 12:14
نویسنده : مامان دریا
612 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه شب  سرای محله ولنجک جشن چهارشنبه سوری . بود و قبلا از طریق پیام بهمون اطلاع دادند

که این جشن با حضور حاجی فیروز و ماموران آتنش نشانی با امنیت کامل برپا میشه .

ما به همراه هلیا و طاها و مادر و پدر بچه ها به این جشن رفتیم ،با اینکه زمان برگزاریش 5 تا 7 شب بود وما کمی

دیرتر از خونه بیرون اومدیم ولی اونقدر به بچه ها خوش گذشت که راضی نمی شدن  به خونه برگردیم

و چون سرای محله در پارک واقع شده کسرا خیلی از دوست هاش که مدرسه ای شده بودند و کمتر به پازک میومدندرا دید.

 

باوجود سردی هوا، کسرا از دویدن ها و بازی با بچه ها کلی عرق کرده بودبا ترکوندن ترقه ونور افشانی و 

کمی بازی با وسایل پارک به خونه اومدیم.

هلیا و طاها بعد مراسم تو خونه ما بودند که عمه کسرا تماس گرفت و گفت با کلی فش فش و بالن آرزوها داریم به

خونتون میایم. از شنیدن این خبر علاوه بر کسرا هلیا و طاها  هم ذوق کردند و خوشحال شدند که یکبار دیگه به

آتش بازی میرن .به خاطر ترافیک عمه و بچه  هاش دیر به خونمون رسیدند

هنوز ننشسته بودند که  بجه ها شروع به غر زدن کردن که چرا بیرون نمیریم و رودتز از ما واسه بیرون

رفتن آماده شدند .خوشبختانه یکی از همسایه ها با براه کردن آتش کار ما را آسون ن ترکرده بود .

وقتی ترقه ها را زدند و از اتش هم پریدند نوبت بالا کردن بالن بود طناز اصرار داشت که بالن من باید

خیلی بالا بره و آرزوم اینه که امسال تو کنکور  یک رقمی  بشم و زمانی هم که بالن به  بالا رفت

و به درخت گیر کرد بازی در آورد که این بالن به هوا نرقته و من باید یکدونه دیگه بخرم و هوا کنم

هرچی هم بهش گفتیم  کوتاه بیا الان دیر وقته از خر شیطون پایین نیومد که نیومد.

کسرا خان هم با اونها راه افتاد هرچی  بهش گفتم شما نرو گوش نکرد و با اینکه هلیا برگشت اون

حاضر به برگشتن نبود خیلی طول نکشید که به خونه برگشتند و خبر اوردند که یکی از توی ماشین

جلوی پاشون ترقه پرتاب کرده بود و هرسه از ناحیه  پا ترکش خورده بودند و این ترس باعث شده بود

زودتر به خونه برگردند و علاوه بر اون  که بالن گیرشون نیومده بود زخمی هم شده بودند با این همه حال

طناز با ز هم واسه  سال تحویل  ترقه خریده بود. ما از دست هرسه تا شون خصوصا کسرا که گوش به

حرفمون نداده بود کفری شده بودیم  اونها از حرفهای کسرا میخندیدند و گفتند تا خونه به طرف

فش میداده .وقتی رون پاش را بهمون نشون داد خدا را شکر کردیم که به چشمش نخورده .

حسابی نصیحتش کرد یم .او در جوابمون گفت من با اونها رفتم تا  راه نشون بدم  و قول داد که حرف مامان و باباش را گوش بده.

بقیه عکسها در ادامه مطلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)