کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

عاقبت کار کسرا و پویا دردانشگاه

1395/7/4 10:53
نویسنده : مامان دریا
326 بازدید
اشتراک گذاری

کسرا و پویا همبازیهای هم در دانشگاه هستند و خیلی با هم جورند .31 شهریور ماه روز چهارشنبه کسرا

با پویا قرار بازی داشت و کسرا   شب قبلش از من خواست  زود بیدارش کنم  تا صبح با من به دانشگاه بیاد

پویا به دلیل رفتن به پارک شب قبلش خیلی دیر از خواب بلند شد و کسرا تا ساعت 11.30 منتظر بیدار شدن

دوستش بود وقتی پویا بیدار شد  پدرش با من تماس گرفت و کسرا به دانشکده پویا رفت 

 

یکساعت گذشت و کسرا از اتاق آقای توسلی با من تماس گرفت که ما هردو میخواهیم به دانشکده حقوق

بیایم اگه میشه بیا دنبالمون و ما را بیار هرچی گفتم دوتایی با هم بیا ئید قبول نکرد و من مجبور شدم

برم و اونها را بیارم پیش خودم .یک کمی از بوفه واسشون خرید کردم و دیدم تو حیاط در حال بازی هستند

دو تا چوب   دستشون بود که با هم لاکپشتهای نینجا  بازی میکردند که همین چوب بازی باعث اختلافشون شد.

به دانشکده که رسیدیم بچه ها به طبقه پائین رفتند تا طاها را ببینند طاهاهم دوست صمیمی بچه هاست

طاها نبود .در راه برگشت از طبقه پائین پویا گفت خاله من تشنمه و از آبخوری آب خورد و با هم با آسانسور بالا

اومدیم بچه ها کمی تبلت بازی کردند و پویا خان گفت من میخوام برم پبیش بابام و اون چوبیو که قرار بود به کسرا

بده اونو هم با خودش برد و اشک کسرا دراومد و منهم در اتاق را بستم تا برم و واسه کسرا چوب پیدا کنم.

وقتی چوب پیدا شد کسرا خوشحالو خندون به دانشکده برگشت تا چوبش را رنگ گنه و همش میگفت چوبم

شبیه  جنگ ستارگان و لئو تو لاکپشت ها شده وقتی رنگ چوبش تموم شد از دانشکده بیرون اومدیم تا به خونه

بریم که تو آسانسور دیدیم خدماتی ها دارن میدوند گفتیم چی شده گفتند مثل اینکه بچه ها آب آب سرد کن را

باز گذاشتند و همه راهرو را آب گرفته من که میدونستم کار پویا خان بوده چون ابتدی ورودمون پویا اب خورد

بهشون گفتم حالا اشکالی نداره بچن شاید هم شیر سفت بوده،  ولی ظاهرا تو راهرو استخر آب درست شده بود.

برای جمع آوری آب دچار دردسر شده بودند. پیش پویا رفتیم کسرا اصرار داشت تا من به بابای پویا بگم  چه اتفاقی

افتاده و همینطور گم شدن توپ کسرا توسط پویا که من چیزی نگفتم فقط گفتم پویا جان کسرا میخواست چوبی را

که خودش رنگ کرده بهت نشون بده چه خوب میشد که اون چوبی را که نیاز نداشتی  به کسرا هدیه میکردی.

کسرا بلافاصله به بابای پویا گفت اون توپ منو گم کردو من گذشت کردم و گفتم اشکالی نداره با این حرف پویا

حسابی به خودش اومدو گفت کسرا تو بهترین دوست منی  باز هم پیش می آیی.کسرا هم گفت از شنبه میریم

به مدرسه ولی اگه ظهر ها اومدم پیش مامانم و تو هم از مدرسه اومده بودی میام و باهات بازی میکنم درآخر

کار هم همدیگرو بغل کردندو بوسیدندو از هم خداحافظی کردند.

 

پسندها (2)

نظرات (0)