کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

این هم اولین بار

این هم اولین باری که سوار سه چرخه شدی و نمی تونستی خودت را نگه داری   و بابا کمت کرد تا بتوی بشینی آخه مامان جون اونموقع خیلی کوچولو بودی و اصلا تعادل نداشتی ولی با همه این وجود معلوم بود که یلی از این وسیله داری لذت میبری       ...
16 آذر 1390

این هم اولین بار

این هم اولین باری که سوار سه چرخه شدی و نمی تونستی خودت را نگه داری و بابا کمت کرد تا بتوی بشینی آخه مامان جون اونموقع خیلی کوچولو بودی و اصلا تعادل نداشتی ولی با همه این وجود معلوم بود که یلی از این وسیله داری لذت میبری ...
16 آذر 1390

خاطرات نوزادی کسرا عسل

  کسرا جون پسر یکدونه ما از همون کوچکی عاشق تفریح کردن بودی  و رفتن به پارک و دیدن بچهها را خیلی دوست داشتی  تمام لحظات من و بابا پر از خاطرات شیرینته این هم چند تا عکس که تو پار ک   گرفتیم     ...
16 آذر 1390

خاطرات نوزادی کسرا عسل

کسرا جونپسر یکدونه مااز همون کوچکی عاشق تفریح کردن بودی و رفتن به پارک و دیدن بچهها را خیلی دوست داشتی تمام لحظات من و بابا پر از خاطرات شیرینته این هم چند تا عکس که تو پار ک گرفتیم ...
16 آذر 1390

سلام به آقا کسرای گل

  پسر خوب و دوست داشتنی من کسرا جون از وقتی که اومدی زندگی ما را زیباتر کردی روز تولدت تو بیمارستان وقتی صورت ماهت را دیدم داشتی گریه می کردی راستی میدونی از همون روز اول خیلی گل مامان بودی و مامانای دیگه تا صبح به بچه هاشون می رسیدن و هر بار من میگفتم صدای نق نق   کسراست خاله جونت میگفت نه بچه ما نیست کسرا خوابه از این که انقدر راحت تا صبح خوابیدی من واقعا لذت بردم و مهرت تو دلم چند برابر شد.  تا یادم نرفته بگم که از  همون شب که تو بیمارستان بودی فهمیدم که خیلی گرمایی هستی و همش خودت رو چاک می  انداختی الان هم که بزرگتر شدی همینطور گرمایی هستی مامان فدات بشه   ...
16 آذر 1390

سلام به آقا کسرای گل

پسر خوب و دوست داشتنی من کسرا جون از وقتی که اومدی زندگی ما را زیباتر کردی روز تولدت تو بیمارستان وقتی صورت ماهت را دیدم داشتی گریه می کردی راستی میدونی از همون روز اول خیلی گلمامان بودی و مامانای دیگه تا صبح به بچه هاشون می رسیدن و هر بار من میگفتم صدای نق نق کسراست خاله جونت میگفت نه بچه ما نیست کسرا خوابه از این که انقدر راحت تا صبح خوابیدی من واقعا لذت بردم و مهرت تو دلم چند برابر شد. تا یادم نرفته بگم که از همون شب که تو بیمارستان بودی فهمیدم که خیلی گرمایی هستی و همش خودت رو چاک می انداختی الان هم که بزرگتر شدی همینطور گرمایی هستی مامان فدات بشه ...
16 آذر 1390