کسرا یعنی شاه خوب

روز سیزده بدر بود که ما سه نفر برای این روز به باغ کرج دعوت شدیم همه بچه ها اونجا جمع بودند وآقا  کسرا هم برای اولین بار به کرج و باغ دایی جونش میرفت همه منتظر ورود ما بودند زن دایی و دایی جون مصطفی از دیدینمون خیلی خوشحال شدند . با وجود سردی هوا  بعد از ظهر اونروز برای تفریح کنار رودخونه کرج رفتیم و با هم عکس گرفتیم   عکس در ادامه مطلب          ...

روز سیزده بدر بود که ما سه نفر برای این روز به باغ کرج دعوت شدیم همه بچه ها اونجا جمع بودند وآقا کسرا هم برای اولین بار به کرج و باغ دایی جونش میرفت همه منتظر ورود مابودند زن دایی و دایی جون مصطفی از دیدینمون خیلی خوشحال شدند . با وجود سردی هوا بعد از ظهر اونروز برای تفریح کنار رودخونه کرج رفتیم و با هم عکس گرفتیم عکس در ادامه مطلب ...

ما دوباره به سمنان دعوت شدیم و با تو گل پسر مامانی رفنیم به خونه باباجون  و مامان جون  که خدا رحمتشون کنه چون خیلی جاشون خالی بود .  قشنگترین خاطره من از رفتن به اون خونه این بود وقتی عکس باباجون را دیدی چند دقیقه مبهوت عکس شدی و هرچه صدات کردم به من توجه نکردی   و فقط عکس را نگاه می کردی انگار اون عکس داشت صدات می کرد بعدش به خونه خاله جون رفتیم  همه از دیدنت خوشحال شدند و اصلا با خاله جونت و بچه ها غریبی نکردی و عرفان عکس های خیلی قشنگی ازت گرفت . عکس های خونه خاله جون جمیله در ادامه مطلب               ...

ما دوباره به سمنان دعوت شدیم و با تو گل پسر مامانی رفنیم به خونه باباجون و مامان جون که خدا رحمتشون کنه چون خیلی جاشون خالی بود. قشنگترین خاطره من از رفتن به اون خونه این بود وقتی عکس باباجون را دیدی چند دقیقه مبهوت عکس شدی و هرچه صدات کردم به من توجه نکردی و فقط عکس را نگاه می کردی انگار اون عکس داشت صدات می کرد بعدش به خونه خاله جون رفتیم همه از دیدنت خوشحال شدند و اصلا با خاله جونت و بچه ها غریبی نکردی و عرفان عکس های خیلی قشنگی ازت گرفت . عکس های خونه خاله جون جمیله در ادامه مطلب ...

کسرا جون 3 ماهت بود که برای اولین بار  من و بابا و شما به سمنان رفتیم آخه پدر زن دائی جون ابوالقاسم تازه فوت کرده بود و ما برای عرض تسلیت رفتیم وادی السلام دائی جون مجتبی زود اومد به جلوی ماشین و بهت گفت به سمنان خوش اومدی و گرم  ازت استقبال کرد بعدش هم شیدا اومد تو ماشین ما و باهات خیلی بازی کرد و از خنده هات لذت بردیم راستی خاله جون جمیله هم اونشب ما را به خونش دعوت کرد و خیلی بهمون خوش گذشت   

کسرا جون3 ماهت بود کهبرای اولینبار من و بابا و شما به سمنان رفتیم آخه پدر زن دائی جون ابوالقاسم تازه فوت کرده بود و ما برای عرض تسلیت رفتیم وادی السلام دائی جون مجتبی زود اومد به جلوی ماشین و بهت گفت به سمنان خوش اومدی و گرم ازت استقبال کرد بعدش هم شیدا اومد تو ماشینما و باهات خیلی بازی کرد واز خنده هات لذت بردیم راستی خاله جون جمیله هماونشب ما را به خونش دعوت کرد و خیلی بهمونخوش گذشت

       کسرا جون وقتی که من و بابا با خاله جون احترام از بیمارستان آوردیمت مریم جون و مانا جون با پوستر های خیلی قشنگی که واست نصب کرده بودند منتظر ورودت بودند       ...

کسرا جون وقتی که من و بابا با خاله جون احترام از بیمارستان آوردیمت مریم جون و مانا جون با پوستر های خیلی قشنگی که واست نصب کرده بودند منتظر ورودت بودند ...

قشنگترین لحظات هیجانت زمانی بود که اولین بار سوار وسایل شدی اون موقع فقط 5 ماهت بود و به وسایل بازی خیلی علاقه نشون میدادی این هم یکسری از عکس هات با وسایل بازی     این هم ادامه عکس های کسرا جون و بازی در پارک       ...

قشنگترین لحظات هیجانت زمانی بود که اولین بار سوار وسایل شدی اون موقع فقط 5 ماهت بود و به وسایل بازی خیلی علاقه نشون میدادی این هم یکسری از عکس هات با وسایل بازی این هم ادامه عکس های کسرا جون و بازی در پارک ...