کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

روزهای بعد سال تحویل

   روز اول عید خونه دائیجون محمد و خاله جون احترام رفتیم وقتی خونه محمد بودیم بهم میگفت زودتر بریم خونه خاله جون چون میدونست که مریم جونو مانا جون اونجا هستندو میتونه باهاشون بازی کنه خیلی بهش خوش گذشت و نمیخواست از خونه خالش بیرو ن بیاد. من روز یکشنبه مریم جون را پاگشا کردم خیلی بهمون خوش گذشت مخصوصا به کسرا چون مانیسا جون اومد و یک ماشین موزیکال  کادو اورد که از اون حسابی خوشش اومد جالب اینکه میترسید مانیسا ماشینش را خراب کنه زیاد با اون بازی نکرد روز سه شنبه بود که   به سمنان رفتیم و خونه خاله جمیله بودیم و فردا شب  خونه دایی امیر دعوت شدیم   ظهر به شهمیرزاد خونه دوستان...
6 فروردين 1393

آغاز سال 1393

زمان تحویل سال امسال ساعت ٢٠و ٢٠ دقیقه و ٢٠ ثانیه بود و ما این ساعت را به فال نیک گرفتیم  و گفتیم انشالله امسال برای همه مردم ایران سال بیستی باشه   ساعتهای پایانی سال نودو دو بود که سفره هفت سین را چیدم و هرچند که چندین بار   سمنو توسط آقا کسرا روی میز  پخش  شدو من سریع رومیزی را عوض کردم. هر سال خیلی مختصر سفر ه  هفت سین میچینم و سریعا جمعش میکنم تا چیزی نشکنه و خرابکاری نشه        چند ثانیه  بیشتربه سال تحویل نمونده بود که کسرا به دستشویی رفت و ما هم منتظر بودیم تا سال جدید تحویل شه از اونطرف هم کسرا صدا میزد که یکی بیاد منو بشوره و در...
3 فروردين 1393

سبز کردن سبزه

چند روز به عید مونده بود که من تصمیم گرفتم سبزه سبز کنم ولی از ترس اینکه توسط آقا کسرا تارو مار بشه خیلی دو دل بودم بالاخره دل را به دریا زدم و اینکار را کردم چون دوست داشتم خودم سبزه بکارم با کسرا خان هم اتمام حجت کردم که به سبزه ها دست نزنه تا سالم بمونه چون سالهای پیش خیلی سبزه ها را خراب میکردو واسه سال تحویل چیزی از اونها نمیموند امسال واقعا پسر خوبی بود و بهشون دست نزد . برای اینکه کمتر در دسترس باشه اونو بالای یخچال فریزر میذاشتم، فقط واسه آب   دادن پائین میاوردم بعد از چند دقیقه که برگشتم دیدیم یک مشت برنج توی سبزه ها ریخته و اونهم در کاشت سهیم شده بود. و لی خدا را شکر سبزه ها خوب مون...
2 فروردين 1393

چهارشنبه سوری سال 1392

امسال چهارشنبه سوری به  شهرک شهید محلاتی رفتیم جاده لشکرک طبق معمول شلوغ بود به ارتفاعات که رسیدیم بالن های آرزو رادیدیم که چندتایی به هوا پرتاب شده بودند وقتی به قله کوه رسیدیم جمعیت زیادی اونجا ایستاده بودند و برای هر  ماشین تازه واردی یک نارنجک پرتاب میکردند اونقدر صدا ی انفجار بالا بود که نه تنها از ماشین پیاده نشدیم بلکه فرار را بر قرار ترجیح دادایم چندمترجلوتر ایستادیم و ازبام تهران پائین  را نگاه میکردیم که متوجه شدیم تو بیشتر کوچه های شهرک آتیش بازی برقراره و چند تا بچه دیدیم   ازماشین پائین اومدیم کسرا هم دوست داشت از اتیش بپره  و لی چون شعله زیاد بود یک گام به عقب میاومد ب...
1 فروردين 1393