کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

یکروزپرخاطره د ر مجتمع گلها

دیروز بعد از ظهر من و کسرا تنها موندیم و قرار شد به جای پارک کوثر به مجتمع گلها بریم کسرا این مجتمع را به خاطر دوستش پارسا خیلی دوست داره و. دیروز هم از تو حیاط خونه یک گل گندم علفی کند تا به دوستش تقدیم کنه . من و کسرا چند تا عکس انداختیم و به سمت وسایل بازی رفتیم که کسرا از دور پارسا را دید و به سمت من دوید تا گل پارسا را بهش هدیه بده خلاصه کلی بچه های هم سن و سال با هم جمع بودند و با زی میکردند نزدیک غروب بود که یک خانواده ای تو چمن ها واسه دخترشون جشن تولد برگزار میکردند البته به خاطر ماه مبارک رمضانتا اذان شب باید صبر میکردن وقتی هم که اذان شد فش فش ها راروی کیک روشن کردند. یک ضبط فلش خورطرح ماشین هم اورده بودند که کس...
11 تير 1393

بازی منچ و مارو پله

مادر و پد رها  سر قولی که به بچشون د ادند هستند و ما هم قرار بود بعد از ظهر با خودش به فروشگاه بریم وبازی مارو پله واسش بخریم از خونه که بیرون اومدیم  به همه لوازم التحریرها سر زدیم طناز دختر عمه کسرا بهمون گفت اگه جنس شطرنج پارچه ای بگرید خیلی بهتر از نوع مقوایشه کسرا هم تو هر مغازه ای که وارد میشد میگفت آقا  شما  مارو پله پارچه ای دارین؟ خلاصه چند تا مغازهای را گشتیم تا نوع پارچه ای اونو گیر آوردیم  خیلی خوشش اومده بود وقتی هم کار و خرید خودش انجام میشه مدام میگه بریم این عکس ها را خود کسرا از مارو پلش گرفته منهم تووب گذاشتم تا که بزرگتر شد اونو ببینه...
8 تير 1393

بازی منچ و مارو پله

مادر و پد رها سر قولی که به بچشون دادند هستند و ما هم قرار بود بعد از ظهر با خودش به فروشگاه بریموبازی مارو پله واسش بخریم از خونه که بیرون اومدیم به همه لوازم التحریرها سر زدیم طناز دختر عمه کسرا بهمون گفت اگه جنس شطرنج پارچه ای بگرید خیلی بهتر از نوع مقوایشه کسرا همتو هر مغازه ای که وارد میشد میگفت آقا شمامارو پلهپارچه ای دارین؟ خلاصه چند تا مغازهای را گشتیم تا نوع پارچه ای اونو گیر آوردیم خیلی خوشش اومده بود وقتی هم کار و خرید خودش انجام میشه مدام میگه بریم این عکس ها را خود کسرا از مارو پلش گرفته منهم تووب گذاشتم تا که بزرگتر شد اونو ببینه خیلی ذوق کرده بود و به محض اینکه به خونه رسیدیم هم منچش را باز کردو تش...
8 تير 1393

اومدن کسرا به محل کارم به خاطر همکاری وصبوری

زمانی که امتحاناتم را میدادم تصمیم گرفتم به خاطر این همکاری و صبوری  هم به دانشگاه بیارمش و هم جایزه ای که به اون قول داده بودمو بخرم. آخرین امتحام بود که  بعداز ظهرش باید قولم را عملی میکردم و منچ و مار پله  میخریدم.و به دانشگاه میاوردمش صبح روز چهارشنبه بود که با هم به دانشگاه اومدیم و بعد خوردن صبحونه زیر آلاچیق به دانشکده رفتیم  کلی با همکارها خوشو بش کردو همه از دیدنش خوشحال شدند و کلی تحویلش گرفتند .                     یکروز قبل از اینکه به دانشگاه بیارمش با هم به فروشگاه رفتیم و ی...
7 تير 1393

معلم بازیهای کسرا و داستانسرایی

کسرا هم مثل خیلی از بچه های دیگه داستان و قصه ها ی  حسنی  و غیره که مثل شعر هست  دوست داره خیلی کوچکتر بود که تمام شعرهای حسنی را میخوند و همیشه مورد تشویق قرار میگرفت بزرگتر که شد خیلی از مسائل اخلاقی را در قالب داستان یا بازی با عروسکها بهش تفهیم کردیم   از اونجایی که خودش هم  به جای عروسکها حرف میزد خیلی زود در نقش عروسکها  بازی  با  عروسکها را یاد گرفت و از وقتی که  عروسکهاش در کلاس درس قرار گرفتند رابطه عاطفی بیشتری با اونها برقرار کرد طوری که  بیشتر مواقع از ما میخواد که ما هم قاطی عروسکهاش سر کلاس درس  بشینیم جالبتر اینکه وقتی از اونها درس ...
10 خرداد 1393

تولد در تولد

روز سه شنبه 23 اردیبهشت روز میلاد با سعادت حضرت علی ( ع) به خونه مانا جون دعوت شدیم . اون روز تولد مانا جون وشوهر مریم جون هم بر قرار بودکه جشن ما را کاملتر میکرد.   این همون مانیسا کوچلوه که تو لندن بدنیا اومده و حالا واسه خودش خانمی شده ،ما وقتی به خونه مانا  رسیدیم مانیسا جون با مامان و باباش زودتر از ما رسیده بودند و کسرا خیلی خوشحال بود که همه جمع بودند مانیسا خیلی خواستنیه و اونقدر بچه ها را دوست داره که زود به طرف کسرا اومد و همش دوست اشت که با کسرا برقصه ،من و مامان مانیسا جون اومدیم تا از بچه ها عکس بگیریم ولی نمیشد چون ما نیسا اونقدر فعال بود که&nbs...
28 ارديبهشت 1393

پوشیدن شلوارک و زخمی شدن

از وقتی که هوا کمی گرمتر شده برای رفتن به بیرونرفتن از خونه و یاپارک کسرا شلوارک میپوشه چند وقت پیش شورتهای لی را آورد که بپوشه من بهش گفتم اینها را نپوش شلوارکهات بلندتره اونها را بپوش علت را هم پرسید و من گفتم چون این بلند تره اگه زمین بخوری آسیب کمتری میبینی و اونهم قبول کردو شلوارکهاش را پوشید. اول پارک چون هوا هنوز نیمه تاریک نشده بود چندتا عکس انداخت و سریعا به سمت وسایل بازی رفت من پیش اون نبودم، بعد نیم ساعت بازی کردن اونطوری که خودش میگه یک دختری از عقب هول میده و میاندازدش روی پله ها و با اینکه جنس پله ها از جنس پلاستیک فشردست ولی پا ئین زانوش را زخمی کرده بود .وقتی منو دید شروع کرد به گریه کردن و باباش...
24 ارديبهشت 1393

حرفهای خصوصی

کسرا با بچه های واحدمون خیلی جوره هر وقت بخواهیم به قصد جایی از خونه بیرون بریم میگه من نمیام مامان هم نره و بلافاصله از من میپرسه مامان تو هم میری اگه بگم آره التماس میکنه و میگه خواهش میکنم نرو و پیش من بمون ، ایندفعه به خواهش کسرا بیرون نرفتم نازنین زهرا با مامانش رفته بود مهمونی ولی امیر علی تو خونشون بود امیر علی 6 ماه از کسرا کوچکتره و لی از اونجا که پسر آرومیه کسرا خیلی دوستش داره خیلی وقتها به خونه ما میاد و با کسرا بازی میکنه دیروز که به خونمون اومده بود تا با کسرا بازی کنه توی اتاق در حال ماشین بازی بودند که امیر علی از کسرا پرسید زنت کیه ،کسرا گفت من که زن ندارم گفت مامانته دیگه،کسرا هم گفت اون که زن بابامه من هنوز زن ...
22 ارديبهشت 1393

شستن کفشها

چند روز پیش بود که با کسرا به خرید رفتیم علیرغم اینکه همیشه واسش خرید میکنیم ولی برای بیرون اومدن مخصوصا خرید  غرغر میکنه ، به فروشگاه رسیدیم و من یک جفت دمپایی واسش برداشتم و از اون خیلی خوشش اومد و کمی آروم شد . ضمنا هرچیزی که خریداری بشه سریعا اطلاع رسانی میکنه .مخصوصا همسایه های واحدمون از خرید خبر دار میشن   کسرا به شستشو و آب علاقه عجیبی داره و اگه تو حیاط بره حتما به بهونه آبیاری به گلها آب بازی  میکنه  دیروز بود که دیدم  داره کفشهاشو میشوره وقتی رسیدم تمام کفش را شسته بود   کفشها اونقدر خیس شده بود که نتونست اونو بپوشه خیلی ناراحت بود و میگفت حالا باید چکا...
21 ارديبهشت 1393

شروط کسرا برای بیرون اومدن از خونه

کسرا همیشه برای بیرون نیومدن ازخونه بهونه داره یا میگه خستم یا میگه میخوام کارتون ببینم تنها جایی که با رغبت به بیرون میاد پارکه و اگر جایی غیر پارک بخواهیم بریم واسمون شرط میذاره که اگه پارک هم میریم من با هاتون میام . هفته پیش به قصد بهشت زهرا و رفتن به آرامگاه بابا حسن آقا پدر بزرگ کسرا ازخونه بیرون زدیم وچون خرید هم داشتیم از رفتن به بهشت زهرا منصرف شدیم و به کسرا گفتیم انشالله یکبار دیگه میریم تا اینکه این جمعه زودتر از خواب بیدار شد و ماهم بهش گفتیم میخواهیم بریم بهشت زهرا که یکباره اعتراضش شروع شد و گفت من نمیام چون همش میگید میخواهیم بریم سر قبر حسن آقا ولی باز میرید خرید میکنید بهش گفتیم نه ...
14 ارديبهشت 1393