کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

پیامهای بهداشتی کسرا به بچه ها در پارک

دیروز بعد از ظهر وقتی از پاساژ بیرون اومدیم آقا کسرا طبق معمول هوس پارک داشتن وقتی بهش نه بگی قیافش دیدنی میشه در هر صورت بهش نه نگفتیم و قبل سوارشدن به سمت پارک دوید. ضمنا تو فر وشگاه بستنی قیفی بسته بندی خواست که واسش خریدیم. در حال خوردن بستنی بود و چون زودتر میخواست وارد پارک بشه  تو خوردنش خیلی حول بود.   و نگاهش به بچه هایی بود که وارد پارک میشدند خدا را شکر بچه حرف گوش کنیه وقتی بهش میگم اول خوراکیت را بخور بعد وارد پارک شو گوش میکنه و میدونه باید دهن و دستش تمیز باشه ولی اونقدر عجله برای   پار ک را داشت که نمیفهمید چطوری بستنیش بخوره.   و زما...
28 مرداد 1393

رفتن به خونه مریم جون

خونه ما از خاله احترام مانا جون و دائیجون دور شد ولی به مریم جون  نزدیک شد ،وقتی کسرا اینو فهمید خیلی خوشحال شد و میگفت من خونه جدیدمونو خیلی دوست دارم  چون به خونه مریم جون نزدیک شدیم و من همش به خونشون میرم و برای اومدن نینی مریم جون لحظه  شماری میکنه  چند شب پیش هم به خونه مریم جون رفتیم.   به محض اینکه رسیدیم از مریم جون پرسید پس کی نینی شما بدنیا میاد اونهم گفت خیلی نمونده و ازش قول گرفت که باید بیشتر به خونمون بیایی و باهاش بازی کنی کسرا خیلی مریم جونو دوست داره و با اینکه حسابی خسته بود وقتی بهش گفتیم کچا قراره بریم سریع تر از ما آماده  شد. ...
28 مرداد 1393

تعطیلات و کمکهای کسرادر جابجایی قبل از مهمونی

  حس همکاری پسرم  بالاست و انصافا در طول  این جابجایی خیلی کمک کرد کمترین کمکش این بود در آسانسور را نگه میداشت تا وسایل سالم به بالا برسن هر زمان هم که صداش میزدیم آماده به خدمت بود و هرچه هم که میگفتیم دیگه بسه اصلا گوش به این حرفها نمیداد . روز جمعه بود که خونه دایجون محمد دعوت شدیم در واقع جلسه معارفه آقا فرهاد شوهر الهام جون بود اونروز اونقدر دیر از خونه بیرون زدیم که کرجی ها از ما زودتر به مهمونی رسیده بودند  . همه منتظر ورود ما بودند . بعد کلی دید و بازدید و خوردن نهار کسرا به اتاق  الهام جون رفت.  تا چند وقت پیش واسه اینکه از پسرم عکس بگیرم باید التماسش...
26 مرداد 1393

شروع تعطیلات تابستانی

  امسال به خاطر المپیاد ورزشی دانشگاه تا 7 شهریور تعطیله  وهنوز هیچ تصمیمی واسه  مسافرت نداریم کسرا خیلی دوست داره  به اقوام مادرش سر بزنه و همش میپرسه پس کی خونه آرین میریم و همش سراغ خاله و شیدا و عرفان را میگیره البته تا قبل از جابجایی خونه نمیتونم مسافرت برم  ولی سعی میکنیم   به خاطر کسرا چند روزی به  سفر بریم تا آرزوی پسرم برآورده شه  و تنوعی بشه  دل کندن از امیر حسین و نازنین خیلی واسش  سخته چون بد جوری بهشون عادت کرده اونها هم  خیلی دوسش دارن  و مامان نازنین بهم میگفت منهم خیلی دلتنگش میشم و واقعا بغض  کرده بود من که باورم نمیشد...
15 مرداد 1393

عید فطر

روز اول عید فطر بود که کمی اساس به خونه جدیدمون بردیم و فردای اونروز به کرج خونه خاله پروین رفتیم به ترافیک سنگین جاده چالوس برخورد کردیم که فقط خدا ا شکر کردم که تو جاده چالوس نبودیم وگرنه فردا صبح هم به شمال نمیرسیدیم       کسرا خونه خاله پروین را به خا طر پارکش خیلی دوست داره و همش میگفت امروز تا شب اینجا     باشیم تا من به پارک برم و هر چند دقیقه از بالا پارک را دید میزد که بیبینه بچه ای اومده یا نه کلی با پسر خالش احسان بازی کرد و موقع خداحافظی  از ما قول گرفت تا به پارک ببریمش وقتی نزدیک تهران رسیدیم به دریاچه خلیج فارس رفتیم وای به این شلوغی و جمعیتی که ...
11 مرداد 1393

دوستی با بزرگترها وجریان پارک ملت

دوستیابی  کسرا حرف نداره و به محض  اینکه وارد هر پارکی بشیم خیلی زود با بچه ها گرم میگیره و به بازی اونها وارد میشه اگه هم به خاطر کوچیک بودنش راهش ندن اونقدر می ایسته  و اصرا ر به بازی میکنه که اونها اگه میل باطنیشون  هم  نباشه  مجبور شن به بازی بگیرنش .       وارد پارک ملت شدیم از مجسمه ای که زیر بارون با چتر وایستاده بود عکس گرفتم. حسابی خیس شد از فضای پارک خیلی خوشش اومد و از اینکه خونمون به پارک نزدیکتر میشه خیلی خوشحال بود . منهم کلی عکس گرفتم .عکسهاش زیبا شد. ولی  تو خونه به محض اینکه  موبایلم به دستش رسید کل عکسهارا نا...
11 مرداد 1393

مراسم درتکیه شیرازیها

روزهایی که تو خونه هستم کسرابی نهایت خوشحاله و صبحی که خودم بیدارش میکنم و میبوسمش چندین بار از من مپرسه که امروز تعطیل هستی و دیگه نمیری و اونقدر خونه را دوست داره که همیشه با خواهش و تمنا از خونه در میاد و اصلا حوصله بیرو اومدن نداره نا گفته نمونه که حق با کسراست چون ما بیش از حد بیرون  هستیم.   چهارشنبه ساعت 9 صبح بود که از خواب بیدارشد و قتی منو  دید خیلی خوشحال شد ولی تابهش گفتم باید  بیرون بریم پکر شد و همین که فهمید میخوام دانشگاه برم کمی خوشحال شد و با من آماده بیرون رفتن شد. پنجشنبه هم برای مراسم آقای کاویانی افطار دعوت شدیم بعدش هم به تکیه شیرازیها ی جمارون رفتیم  . ...
21 تير 1393

برگشت بابا وماجراهای مهمونی

بابای کسرا  روز جمعه به تهران رسید و کسرا از دیدنش خیلی خوشحال شد و با دعوت شدن به خونه مریم جون خوشحالیش چند برابر شد و بعد از ظهر بود که بیقراریهاش شروع شد  و برای رفتن از ما بیشتر عجله داشت و جلوتر از ما به بیرون رفت و  منتظر ایستاده بود.     نزدیک افطا ربود که خونه مریم جون رسیدیم. مانیسا جون با بابا و مامانش  چند دقیقه بعد از ما رسیدند تو همین فاصله کسرا از مانا جون دوتا هدیه خیلی خوب دریافت کرد یکیش  فوتک تلی  خرگوشی بود و یکی هم لیوان باب اسفنجی که خیلی خوشحالش کرد من و مانا جون بهش گفتیم که باید مواظب لیوانت باشی تا نشکنه کمی فکر کرد و به مانا ...
16 تير 1393

فرق کارتون لاک پشت های نینجا و لاک پشت واقعی

دومین روز تنهایی من و کسرا  بوداو از خستگی دیشب همچنان خواب بود و بالاخره ساعت 12 ظهر بود که از خواب ناز بیدار شد و منهم بلافاصله صبحونش را دادم و با پدرش تماس گرفتیم و کلی صحبت کردیم و بعد از تماس تلفنی خیلی دلتنگی نکرد.کمی با بچه ها ی واحدمون بازی کرد نازنین زهرا هم به  خونمون  اومد سر هر دوشون گرم بازی یود که مامان نازنین دخترش را برد و کسرا دوباره تنها شد.  برای گردش به بیرون رفتیم  با کسرا  قرار گذاشتیم که  بعداز بازی کردن  به امامزاده پنج تن بریم اونهم قبول کرد و لی چون سرگرم بازی شد قولش یادش رفت و هر وقت میگفتم میای بریم میگفت یک ک...
14 تير 1393

اولین تجربه تنهایی من و کسرا

روز سه شنبه بود که به ما خبر فوت یکی از اقوام را دادند و بابای کسرا مجبور بو د برای مراسم به شیراز بره روز چهارشنبه عصر بود که ما تنها شدیم و قرارا شد من و کسرا به خونه خاله جون احترام بریم و به پشنهاد خودش اول به پارک رفتیم تا یک کم دوستاش را ببینه و بازی کنه ولی دیدن همانا و موندن تو پارک تا دیر وقت همانا که خونه خاله از ذهنش بیرون رفت وقتی به خونه رسیدیم عمه کسرا با طناز اومده بودند تا ما را با خودشون به پیکنیک ببرن بعد از اونهمه بازی گفتم به محض اینکه به خونه برسم میگیره میخوابه ولی دریغ از خواب و خستگی، به محض اینکه زنگ خونه به صدا دراومد از من آماده تر جلوی در ورودی ایستاده بود. با عمه و طناز به بیرون...
14 تير 1393