دسته گل به آب دادنهای جدید
امروز کسرا و باباش با ماشین دنبال من اومدند و چون آخر وقت کاریم بود من جلوی دانشکده منتظرشون شدم تا بابای کسرا سریعتر به چشم پزشکی برسه و منو کسرا هم به خونه برگردیم وقتی به خونه رسیدیم بابای کسرا یادش اومد که باید وسیله ای را از توی پارکینگ برداره قرار شد کسرا با من به بالا بیاد ولی برعکس کسرا با پدرش به طبقه پائین رفت وقتی آسانسور تو طبقه همکف ایستاد دیدم که داخلش نیست و باز هم صداش از پائین میاد میدونستم که به بالا میاد وقتی صدای ورودش را شنیدم خیالم راحت شد که بالا اومده و در وردی را باز کردم و رفتم تا لباسهامو دربیا رم که کسرا خیلی شتابان با یک قاشق به راهروبرگشت، تعجب کردم و بهش گفتم ...
نویسنده :
مامان دریا
17:39