کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

یک شب به یاد موندنی در 17 شهریور

 ماه پیش بود که  تاریخ عروسی  الهام جون را اعلام کردند و ما روز 17 شهریور به باغ صدرا  دعوت شدیم بعد از ظهرروز سه شنبه بود که برای مراسم عقد به باغ رفتیم قبل اینکه مراسم شروع بشه  چون فضای باغ خیلی زیبا بود همه در حال  عکس گرفتن از همدیگه بودند ماهم دوربین برده بودیم که از خودمون و کسرا و باغ فیلمبرداری کنیم کسرا ا ز زمانیکه تو ماشین نشست تا  به محل عروسی برسیم برای دیدن آرین بی تابی میکرد. بالاخره این دوتا بهم رسیدند و نقش ها و کارهاشون برای خوشگذرونی  شروع شد اوایل عروسی همش در پی این بودم کسرا کجا رفته چون باغ خیلی بزرگ بود میترسیدم گم شه ولی  وقتی میدیدم...
24 شهريور 1394

جشنواره تابستانی باغ موزه قصر

چند وقتی میشد که که دوست داشتیم به یه برنامه شاد بریم وقتی فهمیدیم تو باغ موزه جشنواره تابستانی گذاشتن گفتیم بهترین فرصته که از روزهای تعطپلمون استفاده کنیم و سری هم به باغ موزه قصر بزنیم .دیروز بعد از ظهر اول به خونه مامان حاجی رفتیم و بعد از اینکه کمی هوا خنکتر شد به سمت باغ براه افتادیم کسرا  تا وسایل بازی را دید  دوست داشت بره و بازی کنه که با خواهش و تمنا اومد تا اول از بقیه جاهای  باغ دیدن کنیم االبته یک در میان غر میزد که به سمت وسایل بازی بریم در این باغ تهران قدیم را با خونه های کاهگلی  به نمایش گذاشته بودند که حال و هوای جشنواره را دو چندان کرده بود و جمعیت زیادی به نوبت وایستاده...
31 مرداد 1394

عزیزتزینم فرزندم

  عزیزترینم،فرزندم من مادرت هستم                                                   هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد          من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بیخوابیهای شبانه را                           &n...
27 مرداد 1394

شبی تاریخی و به یاد ماندنی در کند علیا وسفلا

شب جمعه بود که امیر خان با ما تماس گرفت و واسه روز جمعه ما را به پیک نیک دعوت کرد  و ما به خاطر دعوت قبلی در رستوران نتونستیم در جمع اونها باشیم .در راه برگشت به خونه دایی امیر دوباره به موبایلم تماس گرفت و گفت خیلی جاتون خالیه و دوست داریم شام هم اینجا بمونیم گه میتونید بیاید و من با اینکه دوست داشتم برم خونه و استراحت کنم بخاطر کسرا قبول کردم چون از شب قبلش مدام بهم میگفت برنامه  داییجون را کنسل نکن و ضمنا کلمه کنسل را تازه یاد گرفته. حدودا ساعت 7 بعد از ظهر بود که ما به پارک لشکرک  یعنی محل حرکت ماشینها رسیدیم اونجا بود که فهمیدیم  محل رفتن از آبشار شمشک به کند  علیا و سلفا تغییر  کرده ...
24 مرداد 1394

به خیر گذشتن ماجراهای دریاچه خلیج فارس

دیروز بعد از ظهر به اتفاق دایی امیرو خا نم بچه هاش به دریاچه خلیج فارس رفتیم با اینکه وسط هفته بود ولی چون به تعطیلی خورده بود   بی نهایت شلوغ بود بعد اینکه از صف پارکینگ خلاص شدیم و به دریاچه رسیدیم و از بچه ها عکس گرفتیم به دنبال جای خوب واسه پهن کردن وسایل بودیم که خدا را شکر جای مناسب  وعالی گیرمون اومد و قرار شد بعد شام بچه ها به سمت وسایل بازی برن از همون اول آرین گیر داد که من بادبادک میخوام و هرچی هم بهش میگفتیم  الان دیگه شب شده و نمیتونی  اونو بالا بفرستی  گوش نمیداد و رو حرفش پافشاری میکرد بعد شام قرار شد به وسایل بازی برن و آرین به خاطر لجبازیش به سمت وسایل نرفت و پیش...
21 مرداد 1394

مشورت با دوستان

چند روز پیش هلیا میاد خونمون و به کسرا میگه من امروز میخو.ام با مامانم  به کلاس زبان برم و ثبت نام کنم اگه تو هم دوست داری با بابات بیا تا با هم به کلاس بریم . بابای کسرا قبلا به این موسسه رفته بود و بهم گفته بود اینجا  سطح کلاسش خوب نیست و باغ فردوس با اینکه کمی از خونه دورتره ولی سطحش بهتره و ما همون موقع تصیم  گرفتیم واسه ترم جدید بریم باغ فردوس و ثبت نامش کنیم و از اونجا که کسرا دوست داشت به کلاس هلیا بره با اصرار از باباش خواهش کرد که او هم برای ثبت نام با هلیا باشه که چهار نفری به این موسسه رفته بودند وقتی بعد از ظهر به خونه اومدم مامان هلیا واسم تعریف کرد که به موسسه رفتیم و امتحان سطح گرفتند و هلیا ...
15 مرداد 1394

از سولقان امام زاده داوود

دیروز بعد از ظهر بود که تصمیم گرفتیم به دریاچه خلیج فارس بریم ولی به خاطر گرم بودن هوا وسطهای راه بود که تصمیم گرفتیم به  کن سولقان بریم به انتهای بلوار که رسیدیم روی تابلو نوشته شده بود به طرف سولقان وقتی در مسیر جاده قرار گرفتیم علاوه بر اینکه اثری از تابش مستقیم نور خورشید نمیدیدم بلکه به یکبار ه اونقدر خنک شد که نیازی به کولر نبود.با اینکه خونواده های زیادی کنار رودخونه نشسته بودند رودخونه آبی نداشت .رستوران ها و باغهای کنار جاده دقیقا عین لشکرک بود و کسرا به یاد لشکرک  افتاد. از کنار رودخونه گذر کردیم و به سولقان رسیدیم. مغاز های کنار جاده پر بود از شاه توتهایی که تازه از درخت چیده شده بو...
6 مرداد 1394

مهمونی خونه ما و سوغاتی کسرا

روز جمعه بود که خاله جمیله و خاله پروین با خونواده هاشون و شیدا  جون  و میلاد خان که به تازگی عقد کرده بودند  به خونمون اومدند. منهم به خاطر عروس و دوماد میز مفصلی چیدم و   .اول خاله  جمیله با بچه هاش وارد شدند کسرا به محض شنیدن زنگ آیفون به پائین رفت و با مهمونها وارد خونه شد.از دیدن بچه ها مخصوصا میلاد خان خیلی خوشحال شدو حسابی باهاش گرم گرفته بودو به میلاد خان گفت عمو میلاد بیا توی اتاقم باهات یه حرف خصوصی دارم و بهش گفته بود دلم خیلی واست تنگ شده. بعد ناهار هم روی مبل کنار شیدا جون ومیلاد خان نشست و حسابی سربه سرشون میذاشت فیلم عصر یخبندان را واسشون گذاشته بود تا با...
3 مرداد 1394

پارک ملت و کسالت کسرا

آخرین روزهای ماه رمضان بود که من ار محل کارم تعطیل شدم و چند روزی به عید فطر بیشتر نمونده بود که کسرا تب شدید کرد همانروز به دکتر بردیمش و تشخیص، عفونت  و متورم بودن لوزها بود.دکتر بعد از دارو دادن گفت علاوه بر اینها حتما باید تن شویه و پا شویه بشه که من تا صبح بالا سرش نشستم و با دستمال نم دار درجه حرار ت بدنشو پائین آوردم بعد از دو روز تبش قطع شد و فردای اونروز هر چی میخورد  میگفت سوزن توی گلوم فرو میکنن هنوز هم کمی درد گلو داره و مریضیش باعث شد که خونه باشیم و به مهمونی نریم هنوز هم دارو میخوره و امیدوارم چند روز دیگه بهتر بشه  ومن بتونم از تعطیلاتم بهتر استفاده کنم .دیشب هم به پارک ملت رفتیم و ...
30 تير 1394

هوش مکانی کسرا

دیروز بعد از ظهر هم مثل روزهای دیگه تو پار ک مسابقه برقراربود و کسرا تو مسابقات فوتبال شرکت کرد وبعد نماز هم دوباره مسابقات تیر اندازی بودو چون   بهش قول فالوده بستنی داده بود یم ساعت ده  ونیم شب  به سمت تجریش به راه افتادیم کسرا از موقعی که سوار ماشین شد ریموت ضبط دستش بود  ومدام فلش  آهنگو  جلو وعقب  میکرد خدا نکنه از یه آهنگی هم خوشش بیاد اونقدر صداشو بلند میکنه که شیشه های ماشین میلرزه ، دیشب هم  هرچی بهش می گفتم صداشو کمتر کن اصلا حرفمو  گوش نمیداد . منهم وقتی دیدم حرف گوش نمیده  سریع فلش را در اوردم و با دستم بصورت غیر واقعی به...
16 تير 1394