کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

روزی پر مسابقه برای کسرا

کسرا هر روز به پارک میره و یکروز اگه وقت نداشته باشیم با جای دیگه ای باشیم حسابی دلتنگ دوستاش  میشه و هر روز از ساعت 5 بعد از ظهر  برای دیدن اونها  بیتابی میکنه .دیروز از طرف سرای محله ولنجک یک مسابقه ای را تو پارک  ولنجک برگزار  کردندو از طریق بلند گو بچه هایی را  به این مسابقه دعوت میکردند.  منو  کسرا هم  وقتی صدای بلندگو را شنیدیم  به محل برگزاری مسابقات رفتیم اول بچه ها مسابقه نقاشی داشتند  و همه اونها قرار بود سفره افطار را بکشند دو تا میز بزرگ تو  پارک گذاشته بودند و همه بچه ها دور اون جمع بودند  و مشغول کشیدن سفره افطاری بودند .مسابقه ب...
13 تير 1394

نا گفته های کسرا

کسرا از بچه های فعالیه که یک لحظه نمیتونه بیکار باشه و به هر شکلی خودش را سرگرم میکنه که معمولا یا در حال کمک دادنه یا در حال خراب کردنه ولی بیشترین هدفش اینکه کاری انجام بده تا هم مورد تشویق قرار بگیره و هم خودش احساس بزرگی کنه و اینکا ر ها معمولا با تمیز کردن خونه جابجایی مبلها شکستن بعضی از وسایل در اثر تمیز کردن و تغییر مکانی انجام میشه. یک هفته ای که من به خاطره ماه رمضان زودتر به خونه میرم و چون میدونه که من روزه میگیرم  در مورد مسائل روزه خیلی از من سوال میکنه  و بی صبرانه منتظر ورود منه و خوشحاله که زود به خونه میرم و همش میگه مامان آب خوردم روزم باطل شد چند روز پیش پسر خالش مسعود با خونمون ...
7 تير 1394

انتخاب پیش دبستانی برای کسرا

هفته گذشته کسرا و باباش برای انتخاب مدرسه جهت ثبت نام پیش دبستانی سری به مدارس غیر انتفاعی میزنند که در نتیجه دو جا را در نظر میگیرند یکی مدرسه فرهنگیان تو آصف و دومی هم مدرسه شهید فهمیده تو زعفرانیه و بعد دیدن هر دو جا کسرا  از مدرسه شهید فهمیده خوشش میاد که علتش را بعد اینکه من دیدیمش بهم گفت. مدیر این مدارس که خانم جهانگیری و خانم حسینی بودند خیلی به کسرا خوش آمدمیگن و با رفتاری که داشته کلی همونجا تعریفشو میکنن و میگن باعث افتخارمونه که تو این مدسه ثبت نام شه و تصمیمیات بعدی را به ما واگذار میکنن .با اینکه  مدرسه فرهنگیان خیلی بهمون نزدیکتره  ولی  در نهایت ما هم مدرسه شهید فهمیده را پسندیدی...
24 خرداد 1394

جشنواره کودک در هایپرمی تجریش

امروز با کسرا به جشنواره کودک هایپر می  رفتیم ابتدای سالن اسامی بچه ها را مینوشتند تا به ترتیب صورت اونها را نقاشی کنند نوبت به کسرا رسید . خانم نقاش با آبرنگ صورتشو نقاشی کرد.بعد  اتمام کار و برای شروع جشن به  طبقه بالا ی ها پیر رفتیم .طبقه بالا هم اول به بچه ها بادکنک میدادند و یک گروه نوازنده و خواننده منتظر ورود بچه ها بودند. مجری اعلام کرد هر بچه ای که دوست داره مسابقه بده دستشو بالا کنه ،کسرا هم دستشو بالا برد . و از بین بچه ها ده نفر برای مسابقه انتخاب شدند .مسابقه شروع شد وبچه ها با شنیدن بشین پاشو باید برعکس اون حرکت را انجام میدادند و کسانی  که نمیتونستند ...
18 خرداد 1394

توت خوری در باغ کامرانیه

چند روز پیش بود که شاهدخت خانم  تماس گرفت و ما را به صرف خوردن توت  دعوت کرد.دیروز بعد از ظهر به  فرمانیه رفتیم و مامان حاجی را هم  با خودمون  به اونجا بردیم .  چند دقیقه بعدمحراب خان با لباسهایی که از اتو شویی گرفته بود وارد  خونه شد  ما هم دور میز با عمه کنار استخر نشسته بودیم  که دایی انوشیروان شاهدخت تو باغ  اومدندو بعد از سلام و احوالپرسی بهمون گفتند  خیلی امسال توت ریخته و از فامیلها کسی نیومده و ما را به سمت پائین باغ بردند .کسرا هم  مدام در حال رفت و آمد به بالا و پائین  باغ بود و مادر بزرگش مدام صداش میزد که کنار استخر ...
18 خرداد 1394

کارها و حرفهای کسرا

کسرا هرکاری و که دوست داره انجام میده و بیشتر وقتهاهم برای دست زدن به وسایلی که مال خودش نیست اجازه نمیگیره ناگفته نمونه که کاری که بهش واگذار میشه به بهترین نحو انجام میده و بسیار پسر زرنگیه ،تو کارها هم دوست داره  دخالت کنه و هم کمک بده صفات خوب زیاد  داره خصوصا وقتی بهش بگی فلان کارو بکن و یا فلان چیز را بیار حتما چشم میگه و اون کار را انجام میده با اینکه مهد نبوده بی نهایت بچه راحتیه و با همه احساس صمیمیت داره حالا از لجبازیهاش بگم که تا بخواستش نرسه ول کن نیست مگر اینکه با چیزی حواسشو پرت کنی   و در عین حال اگه جواب درست و منطقی بشنوه حرفو قبول میکنه دیروز خاله جمیله باهاش ص...
17 خرداد 1394

بازی و تفریح در کنار رودخونه

جمعه بعد از ظهر بود که به طرف لواسانات جاده لشکر ک به راه افتادیم، وقتی به اونجا رسیدیم وارد باغ رستوران ساحلی شدیم و از پلی که بروی روخونه زده بودند گذر کردیم و به باغ گیلاسی رسیدیم که خیلی باصفا بودو نهر آبی هم از وسط این باغ رد میشد و کسرا هم توی باغ حسابی بازی کرد یکی از درهای باغ به سمت رودخونه باز میشد و خونواده هایی که به باغ اومده بودند کنار رودخونه را واسه نشستن  انتخاب کرده بودند .ما هم  از باغ  به طرف رودخونه اومدیم تا کسرا بتونه اونجا با بچه ها بازی کنه آناهیتا یکی از بچه هایی بود که با کسرا جور شدو تا زمان اومدنمون اونجا بود وکسرا به هوای بازی کردن کنار رودذخونه  از اونجا  د...
16 خرداد 1394

شهر بازی ارم

بعد از ظهر پنجشنبه چهاردهم خردادماه بود که با کسرا به پارک ارم رفتیم .کسرا بر ای اولین بار به این پارک میومد و از اینکه این همه وسیله بازی را کنار هم میبینه خوشحال بود و میگفت این از همه شهر بازیهایی که بودم بزرگتره ، دو تا ترن هوایی داشت که واسه کودکان ممنوع بود، یاد خاطرات کوچیکی خودم و امیر افتادم که باهم ما را سوار کردند و امیر دایی کسرا که 2 سال از من کوچیکتر بود و8 سالش بود واقعا ترسیده بود.کسرا تقریبا تمام وسایل کودک را سوار شد و  فقط چرخ و فلک و قایق بود که باهمدیگه سوارشدیم. اولین وسیله ای که سوار شد عروسک پرنده بود که بچه ها   با دنده کنترلش میکردند. تو هر وسیله ای هم که می ...
15 خرداد 1394

از حالت دادن مو برای مهمونی تا پارک کوثر شیان

دیروز بعد از ظهر به دیدن خاله احترام که چند روز پیش از مشهد اومده بودن رفتیم . ولی قبل اینکه از خونه حرکت کنیم ،کسرا جلوی میز توالت من همش در حال حالت دادن موهاش با آب و شونه بود اونقدر جلوی آئینه  رفت و آمد میکرد که صدای منو  بالابرد و بهش گفتم چقدر موهاتو شونه میکنی منهم میخوام آماده شم،  گفت  مامان  من دارم موهامو حالت میدم ببین چقدر قشنگ حالت ، موقع بیرون اومدن از خونه یه ظرف آب تو دستاش بود  که  فهمیدم واسه موهاش برداشته  وقتی بهش گفتم آب توی ماشین نمیتونی بیاری ناراحت شد و غرغر کرد و گفت حالا خونه خالم چطوری موهامو حالت بدم و من بهش گفتم موهای تو خوش&nbs...
14 خرداد 1394

کسرا و درختهای توت فرحزاد

کسرا بالا رفتن از درخت را دوست داره مخصوصا اگه درخت توت باشه خصوصا اینکه تجربه بالا رفتن از درخت توت را چندین بار داشته و از وقتی که توت در اومده  مدام بهمون گوشزد میکرد که توتها تموم شد و من از درخت بالا نرفتم تا توت بچینم .دیروز که طرفهای پونک کار داشتیم گفتیم فرصت خوبیه تا یه سر هم به فرحزاد بریم و کسرا به آرزوی خودش برسه .وقتی بهش گفتیم آماده شو بریم خرید ولی فبلش میخواهیم بریم  توت چینی،خوشحال شد و سریع اماده شد. توی راه سکوت کرده بود شاید فکر میکرد واسه اینکه باهامون بیرون بیاد این حرفو زدیم و چندین بار پرسید چرا نمیرسم .زمانیکه به فرحزاد رسیدیم  خیلی از رستورانها عروسکهای خودشونو واسه تعارف کرد...
11 خرداد 1394