کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

یک شب به یاد موندنی در 17 شهریور

1394/6/24 9:28
نویسنده : مامان دریا
532 بازدید
اشتراک گذاری

 ماه پیش بود که  تاریخ عروسی  الهام جون را اعلام کردند و ما روز 17 شهریور به باغ صدرا  دعوت شدیم

بعد از ظهرروز سه شنبه بود که برای مراسم عقد به باغ رفتیم قبل اینکه مراسم شروع بشه  چون فضای باغ

خیلی زیبا بود همه در حال  عکس گرفتن از همدیگه بودند ماهم دوربین برده بودیم که از خودمون و کسرا و باغ

فیلمبرداری کنیم کسرا ا ز زمانیکه تو ماشین نشست تا  به محل عروسی برسیم برای دیدن آرین بی تابی میکرد.

بالاخره این دوتا بهم رسیدند و نقش ها و کارهاشون برای خوشگذرونی  شروع شد اوایل عروسی همش

در پی این بودم کسرا کجا رفته چون باغ خیلی بزرگ بود میترسیدم گم شه ولی  وقتی میدیدم دوتایی شون

با هم هستند خیالم راحت شد و تا آخر شب هم  به جز اینکه چند تا عکس بیاد بگیره دیگه باهاش کاری نداشتم

هر چی هم از خونه سفارش کرده بودیم که تو عروسی شربت و نوشیدنی کمتر بخور تا حالت بد نشه فایده ای

نداشت و هرچی بهش تعارف میکردند میگرفت و میخورد و اصلا برای فیلمبرداری و عکس حاضر نمیشد مگر اینکه

آرین هم تو عکس حضور داشته باشه البته همه اینها را به حساب بچگیش گذاشتم و اجازه دادم راحت باشه.

بعد اینکه کسرا با آرین چندتایی عکس گرفت دیگه ندیدمش تا 12 شب که موقع شام بود و ما به خاطر صدای بلند

 به  سالن بر نگشتیم و شام را تو باغ خوردیم  فقط نگران این بودم که کسرا سردش نشه چون لباس اضافی

نداشتم با اینکه خیلی بازی  کرده بود ولی خسته بودنش و اینکه چند بار تا شام جوجه چینیو پیراشکی های

مختلف خورده بود دیگه جایی برای شام خوردن نداشت و بعد شام اونقدر خسته بود که بعد خدا حافظی از

آرین تو ماشین همون ابتدای خروجی باغ تا خونه راخواب بود .فردا که سر حال شد یاد خاطرات باغ افتاد و بهم

گفت مامان یه آقایی تو رستوران بود که اجازه نمیداد منو آرین عروسکهای کوچلو را دست بزنیم گفتم

شما چطور شد به رستوران رفتید گفت ما میرفتیم پذیرایی بشیم گفتم اونها که مدام سر میز همه  خوراکیها

را میگردوندند گفت ما میرفتیم ببینیم چه خبره دیدیم چقد کیک بستنی و چیزهای خوشمزه بود اون آقاهه به

منو آرین یکبار اجازه داد و همش میگفت اینها مال میز شامه گفتم ای شیطون ها رفته بودین کیک ها وبستنیها

را بخورید گفت مامان باور کن واسه تزئینات عروسکیش رفته بودیم خلاصه فهمیدم که اونشب هم خیلی شیطونی

کرده بودندو هم بهشون حسابی خوش گذشته بود

 

پسندها (2)

نظرات (0)