یکروز خوب برای کسری وطناز

چند روز پیش که هوا بارونی بود و کسری واسه گردش نمیتونست به پارک بره تماس عمه و طناز برای اومدن به

خونمون خیلی خوشحالش کرد و ما بی صبرانه منتظر بودیم که مهمونها برسند ولی به خاطر ترافیک و بارون

کمی با تاخیر رسیدند . کسری پذیرایی از مهمونها را دوست داره و از قبل با هم هماهنگ بودیم که اول چه چیزی

هایی را برای مهمونها ببره کلی ذوق با بچه ها بودن اونقدر خوشحالش کرد که پذیرایی کردن را از یادبرد

و اول محمد را با خودش به اتاق برد و بعدش هم مدام از طناز خواهش میکرد تا زودتر به اتاقش بره

با پهن کردن وسایل بازی کلی باهاشون بازی کرد طاها کوچلو هم اومده بود و به خاطر اینکه  با وسایل کسرا

بازی کنه مدام جیغ میزد و از محمد کمک میطلبید و بهش میگفت کسری اجازه   بازی بهم نمیده  و هرچی

به کسرا میگفتن یدونه از وسایلت را بهش بده نمیداد چون میدونست طاها بارها وسایل بازیش را شکسته بود

و با صحبت ما، کسرا مجبور به سکوت شده بودو از اونروز تا به حال از دادن  وسایل گرون قیمتش به طاهاخوداری

میکرد  و اگر هم وسیله ای بهش میده مواظبش هست که بلایی سرش نیاره

کسرا از طناز خواست تا کمی منچ بازی کنن و بعد هم نوبت محمد شد که با کسرا شطرنج بازی کرد

موقع شام خوردن شد و کسرا به خاطر تنقلاتی که عمه واسش آورده بود و هی اونقدر میلی به غذا  نداشت

بچه ها هم که عصرونه بیرون ته گیری کرده بودند و خیلی شام خور نبودند و مامان حاجی

هم طبق معمول اصرار داشت که کسرا شام بخوره ،وقتی شام تمام شد محمد عجله برای برگشتن داشت

و کمی بعد شام ،به پارکینگ رفتن کسرا هم طبق معمول واسه بدرقشون به پارکینگ رفت و موقع برگشت به

خونه یه جعبه سیب زمینی سرخ کرده با سس گوجه بهش دادن و بهش گفته بودن  اینو واسه تو خریدیم

با اینکه سیر بود چند تا سیب زمینی خوردو بقیه اش را تو یخچال گذاشت ولی چون همیشه از فست فود ها

بد تعریف کردیم علاقه ای به سوسیس و کالباس نداره.