کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

کوهپیمایی به سمت توچال

1395/2/6 12:26
نویسنده : مامان دریا
1,022 بازدید
اشتراک گذاری

روز جمعه هوا خیلی عالی بود وچون از شب قبل تصمیم  داشتیم که فردا به کوه بریم کسرا هم زودتر  از خواب

بیدار شد و بعد  اینکه صبحونش را خور به امید دیدن آبتین و سورتمه سواری  با ما براه افتاد

 در ورودی  توچال خیلی شلوغ بود و همه ماشینها در صف انتظار برای رفتن به پارکینگ بودند و  از اونجا که

ما ماشین نیاورده بودیم  خیلی راحت وبدون معطلی وارد منطقه کوهستان شدیم. تمام مسیرها و راهها از طریق

تابلوها اطلاع رسانی شده بود ،خوشبختانه چون کسرا پسر دقیقیه تمام تابلو های راهنما را نگاه میکرد و پائین

تابلو ها را با علامت هایی که گذاشته بودند میفهمید و بهمون میگفت این چیزها را در کوه ممنوع کردند.

 

بعد اینکه از پارکینگ ماشینها عبور کردیم و  به دکه های خوراکی رسیدیم از ما قول خوراکی گرفت

هنوز چیزی از راه رفتنمون نگذشته بود که مینیبوسهای برقی را دید که داشتند مسافر ها را برای

بالا رفتن جابجا میکردند، همونجا ایستاد و گفت من دوست دارم با این ماشینهای برقی به بالا برم

باباش گفت این ماشینها را واسه آدمهای تنبل گذاشتن تو که زرنگی چرا توصف اونها واستادی

کمی فکر کرد واز صف بیرون اومد و با هم براه افتادیم نرسیده به ایستگاه اول پارکی بود که هم کمی سایه

و آلاچیق داشت و هم افرادی که از اونطرف دره سوار زیپ لاین میشدند به سمت پارک پیاده میشدند کسرا

که تا اونموقع مدام میگفت بریم سورتمه سواری به محض اینکه دید خیلی ها با زیپ لاین به این طرف پارک

میان  دادو بیداد کرد که من میخوام زیپ لاین سوار شم ،به محض اینکه فهمید اینجا راه خروج زیپ لاینه

 راضی شد که موقتا ازهمونجا نگاه کنه،به محض اینکه خستگیش بیرون  رفت به سمت ایستگاه اول حرکت کردیم

به بالای کوه رفتیم ولی اون از هر دوتامون سرعتش بیشتر بودخیلی سفارش میکردیم که از مسیر صاف بره و 

مسیر هایی با شیب زیاد را انتخاب میکردو برای نشستن هم جاهای خطرناک را انتخاب میکرد.

با اینکه مسیر خیلی طولانی بود ولی من فکر نمیکردم بتونه بالا بیاد و همش منتظر بودم که اعتراض کنه

و بگه  برگردیم و برعکس این اتفاق افتاد چون هر بار که میگفتیم برگردیم اون اعتراض میکرد و میگفت یک کم

یگه بریم بالاتر و بیشتر واقع بدون توجه به حرفمون مسیر را جلوتر از ما طی میکرد و هر زمان که میگفتیم ما

میخوایم برگریم میگفت یک کم دیگه بریم و هدف اصلی اومن کسرا دیدن آبتین و سوار شن سورتمه بود.

تنها ترفندی که میتونستیم اونو از مسیر منحرف کنیم رفتن به کنار روخونه بود و زمانی که فهمید تصمیممون

جدیه گفت میام بشرط اینکه بعد از رودخونه به غار بریم و ما هم قبول کردیم.عده زیادی از بچه ها با خونوادهاشون

در حال بازی و عکس گرفتن بودند کسرا هم توی آب کمی بازی کرد .زمانی که گفتیم بریم غار با عجله و خوشحالی

آب بازی را رها کرد وبه سمت غاردوید.

 

برای بالا رفتن از مسیر غار با اینکه پله داشت ولی خیلی سریع خودش را به بالا رسوند و ما همش باید

بهش میگفتیم یک کم آروم تر برو که نفست نگیره ولی  به عشق دیدن غار یک نفس بالا رفت وقتی هم که

به ورودی غار رسید صبر وقرار  نداشت  و دلش میخواست زودتر وارد غار بشه .وارد غار که  شد متوجه تاریکی

غار شد و فکر نمیکرد بدون چراغ بتونه توی غار راببینه و قرارشد دفعه دیگه چراغ قوش را هم بیاره.با صحبت کردن

که ما حالا گشنمونه و باید به خونمون برگردیم قبول کرد که از پله های غار پائین بیاد .

با اینکه از صبح به کوه اومده بودیم اما باز هم موقع برگشتن با صدای بلند اعتراض میکرد که چرا منو

سورتمه نبردین و جیغ هایی میکشید که من تا به حال نشنیده بودم و با اینکارش همه بهش نگاه میکرند

من که خیلی باهاش بحث نکردم و اون مدام از ما میخواست که بمونیم و به خونه برنگردیم.به خاطر مسافتی

که در برگشت داشتیم چند جا برای استراحت توقف کردیم بعد اینکه غرغرش تموم شد و فهمید که برگشتمون

جدیه بهمون گفت پس حتما باید واسم خوراکی بخرید و بستنی هم میخوام یکی از خانم هایی که برای استراحت

نزدیکمون بود خندش گرفت گفت چه پسرر زرنگی منهم گفتم آره دیگه باج  میخوا و ما هم گوش میکنیم

نزدیکهای رستوران ودکه های خوراکی رسیدیم و بعد خرید خوراکی و خوردن بستنی به خونه برگشتیم.

بقیه عکسها ر اامه مطلب

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)