عکس های یادگاری با دانشجویان

روزهای پایانی امتحانات دانشجویان بود و همگی مشغول گرفتن عکس بودند اونروز کسرا بهم زنگ زد که

میخوام  بیام دانشگاه تا با بچه ها بازی کنم وقتی با پدرش به دانشکده رسیدند دانشجوها که کاملا با کسرا

آشنا  بودند و همیشه تو دانشکده باهاش بازی میکردند از کسرا خواسته بودند تا با هاشون عکس بگیره

کسرا هم انگار یادش رفته بود که من منتظرش بودم تا اینکه از بالا نگاه کرم و دیدم با دانشجوها مشغول

عکس گرفتنه و اونها هم هر عکسی که به صورت انفرادی و یا گروهی  میگرفتند کسرا هم تو عکسهاشون

دیده میشد .به محض اینکه رهاش کردند به دانشکده اومد و بهم اطلاع داد که با دانشجو ها مشغول عکس

   گرفتنم و دوباره به پائین برگشت و سحر ناز یکی از دانشجویان خوب اونجاست که کسرا همه جوره بهش

زحمت  میده و با هم خیلی  رابطه خوبی دارند و می دونم که اگه سحرناز باشه خیالم از بابت کسرا راحته.

کسرا یک لحظه داخل دانشکده اومد و با اینکه آبتین هم داخل دانشکده بود دوباره به سمت بیرون   دوید

کنجکاو شدم که چرا دوباره بیرون رفت دیدم دوتا از دانشجوها در حال کشیدن لپ کسرا هستند وقتی  بالا

اومد بهش گفتم واسه چی خاله ها لپتو میکشیدن گفت من تو عکسی که با اونها  انداختم انگشتمو به شکل V

نشون دادم  و اونها از کار من خوششون اومده بود و همه بهم میگفتند چقدر بانمک و دوست داشتنی هستی .

اونروز کسرا کل وقتش را به بازی و بیا برو در حیاط با  دانشجوها گذروند و چون روز آخری بو د  که دانشجوها به

دانشکده میومدند حسابی تحویلش گرفته بودند و هر دفعه که پیش من میومد میدیم یه خوراکی جدید دستشه

و خلاصه هر نازی که میکرد اونها اجرا میکردند البته خودش میگفت اونها خودشون اصرار دارند واسم خوراکی بگیرند.

بعد اینکه به سالن ورزش رفتیم و بابقیه بچه ها بازی کرد و به دانشکده اومدیم گفت میخوام برم تو فضای باز

کمی تو باغچه ها بازی کرد  و واسه خودش باغبونی میکرد. اوایل باغبون بچه ها را دعوا میکرد و لی از وقتی که  فهمید  که کسرا پسر منه بهش اجازه همه کار میده البته من منعش کردم و اون در جوابم گفت باغبون دوستمه 

و بعد از کلی گل بازی وگیاه کاشتن به خونه اومدیم.