کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

کلاسهای تابستانی در دانشگاه

1395/4/28 14:52
نویسنده : مامان دریا
544 بازدید
اشتراک گذاری

هفته پیش  روز دوشنبه شروع  کلاس خلاقیت در دانشگاه بود که به علت جابجاییش  با کلاس نقاشی کسرا

با تاخیر به کلاس رسید  و باعث شد تانصف ساعت کلاس را جا بمونه .وقتی به خونه اومدم دیدم مربیش

یک نقاشی بهشون داده که با شکلی خلاقانه به کاردستی تبدیلش کنن و چون از نیمه های کلاس رسیده بود

توضیحات معلم را نشنیده بود و اینکار به نظرش سخت میرسید و میگفت دیگه کلاس خلاقیت نمیرم و احساس بدی

نسبت به آموزش وکلاس پیدا کرده بود.  و مدام غر میزد که من این کلاس را دوست ندارم و بی انگیزه شده بود.

 

روز یکشنبه بود که با همدیگه کاردستیش را درست کردیم و فردای اونروز من باهاش به خانه فرهنگ دانشگاه

اومدم و قبل اینکه کسرا وارد جمع بشه با آقای دبیری و مربیش از بی انگیزه بودنش صحبت کردم .کسرا با

پدرش به دانشگاه اومد و آقای دبیری با استقبال گرمش و دست دادن به کسرا اونو تا کلاس همراهی کرد.

مربی هم با بچه ها به کسرا خوش آمد گفتند و کسرا مشغول به کار در کلاس شد.

با شروع کلاس من به دانشکده برگشتم و قرارشد که ساعت 11 به خانه فرهنگ برم و قبلش با آقای دبیری

برای آوردن کسرا هماهنگ کردم و از دانشکده براه افتادم وقتی به خانه فرهنگ رسیدم بچه ها توی حیاط بازی

بازی میکردند وکسرا بین بچه ها دیده نمیشد پیش مربیشون رفتم و گفت امروز خیلی خیلی راضی   بوده و کارش

را هم با دیگران انجام داده گفتم الان کجاست گفت کیفش را گذاشته و به سمت سرویس بهداشتی رفته، من به

داخل سالن اومدم و هر چی سرویسها را گشتم کسرا یی در کار نبود آقای دبیری و بچه ها و خانم مربی کل

ساختمان از داخل و بیرون را گشتند و همه بچه ها توی حیاط کسرا را صدا میزدند .یکی از بچه ها گفت شاید

به سمت دانشکده مامانش رفته باشه گفتم کسرا مسیر را بلد نیست. آقای دبیری بعد گشت و گذار در محوطه

ماشینش را روشن کرد و به سمت دانشکده براه افتادیم تا نزدیک در دانشکده اومدیم ولی تو مسیر دانشکده نبود

به سمت زمین چمن و سالنهای تربیت بدنی اومدیم اونجا هم نبود.قرار شد آقای دبیری با ماشین به خانه فرهنگ 

 بره تا ببینه برگشته یا نه  و منهم به سالنهای ورزشی سر بزنم.بچه ها در حال بازی  بودندو از کسرا خبری نبود 

   من به  آقای دبیری گفتنم اگه پیدا نشد باپدرش تماس میگیرم که بیادو ایشون گفت فعلا چیزی نگید تا پیداش

کنیم  و با نامیدی به دانشکده اومدیم آقای دبیری بیرون ایستادند تا من خبر بدم به محض اینکه وارد دانشکده شدم

دیدم کسرا از بالا منو صدا زد و  و موقعی که به آقای دبیری خبر دادم کسرا تو دانشکده ست خیالش راحت شد و

برگشت . به کسرا گفتم توی راه ندیدمت وقتی اونجا رسیدم بچه ها تو حیاط بازی میکردند گفت من  نمیخواستم

ساعت بعدی را بمونم به همین دلیل از اونجا بیرون اومدم و یه تاکسی گرفتم و بهش گفتم میخوام به دانشکده

حقوق برم گفتم تو که پول نداشتی گفت به آقای راننده گفتم پولش چقدر میشه گفت هزارتومن منهم بهش گفتم

میریزم به حسابت و راننده   منو جلوی در دانشکده پیاده کردالان هم باید برم بریزم به حسابش گفتم کسرا مسخره

بازی را کم کن مگه تو میدونی شماره حسابش چنده گفت نه بابا وقتی به خودش هم گفتم خندیدو منو پیاده کرد

 

پسندها (1)

نظرات (0)