کسرا یعنی شاه خوب

کسرا جون وقتی که من و بابا با خاله جون احترام از بیمارستان آوردیمت مریم جون و مانا جون با پوستر های خیلی قشنگی که واست نصب کرده بودند منتظر ورودت بودند ...

قشنگترین لحظات هیجانت زمانی بود که اولین بار سوار وسایل شدی اون موقع فقط 5 ماهت بود و به وسایل بازی خیلی علاقه نشون میدادی این هم یکسری از عکس هات با وسایل بازی     این هم ادامه عکس های کسرا جون و بازی در پارک       ...

قشنگترین لحظات هیجانت زمانی بود که اولین بار سوار وسایل شدی اون موقع فقط 5 ماهت بود و به وسایل بازی خیلی علاقه نشون میدادی این هم یکسری از عکس هات با وسایل بازی این هم ادامه عکس های کسرا جون و بازی در پارک ...

این هم اولین باری که سوار سه چرخه شدی و نمی تونستی خودت را نگه داری   و بابا کمت کرد تا بتوی بشینی آخه مامان جون اونموقع خیلی کوچولو بودی و اصلا تعادل نداشتی ولی با همه این وجود معلوم بود که یلی از این وسیله داری لذت میبری       ...

این هم اولین باری که سوار سه چرخه شدی و نمی تونستی خودت را نگه داری و بابا کمت کرد تا بتوی بشینی آخه مامان جون اونموقع خیلی کوچولو بودی و اصلا تعادل نداشتی ولی با همه این وجود معلوم بود که یلی از این وسیله داری لذت میبری ...

  کسرا جون پسر یکدونه ما از همون کوچکی عاشق تفریح کردن بودی  و رفتن به پارک و دیدن بچهها را خیلی دوست داشتی  تمام لحظات من و بابا پر از خاطرات شیرینته این هم چند تا عکس که تو پار ک   گرفتیم     ...

کسرا جونپسر یکدونه مااز همون کوچکی عاشق تفریح کردن بودی و رفتن به پارک و دیدن بچهها را خیلی دوست داشتی تمام لحظات من و بابا پر از خاطرات شیرینته این هم چند تا عکس که تو پار ک گرفتیم ...

  پسر خوب و دوست داشتنی من کسرا جون از وقتی که اومدی زندگی ما را زیباتر کردی روز تولدت تو بیمارستان وقتی صورت ماهت را دیدم داشتی گریه می کردی راستی میدونی از همون روز اول خیلی گل مامان بودی و مامانای دیگه تا صبح به بچه هاشون می رسیدن و هر بار من میگفتم صدای نق نق   کسراست خاله جونت میگفت نه بچه ما نیست کسرا خوابه از این که انقدر راحت تا صبح خوابیدی من واقعا لذت بردم و مهرت تو دلم چند برابر شد.  تا یادم نرفته بگم که از  همون شب که تو بیمارستان بودی فهمیدم که خیلی گرمایی هستی و همش خودت رو چاک می  انداختی الان هم که بزرگتر شدی همینطور گرمایی هستی مامان فدات بشه   ...

پسر خوب و دوست داشتنی من کسرا جون از وقتی که اومدی زندگی ما را زیباتر کردی روز تولدت تو بیمارستان وقتی صورت ماهت را دیدم داشتی گریه می کردی راستی میدونی از همون روز اول خیلی گلمامان بودی و مامانای دیگه تا صبح به بچه هاشون می رسیدن و هر بار من میگفتم صدای نق نق کسراست خاله جونت میگفت نه بچه ما نیست کسرا خوابه از این که انقدر راحت تا صبح خوابیدی من واقعا لذت بردم و مهرت تو دلم چند برابر شد. تا یادم نرفته بگم که از همون شب که تو بیمارستان بودی فهمیدم که خیلی گرمایی هستی و همش خودت رو چاک می انداختی الان هم که بزرگتر شدی همینطور گرمایی هستی مامان فدات بشه ...