کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

بهونه های بنی اسرائیلی کسرا جون

تابستون که به مسافرت رفته بودیم مامان حاجی شیراز پیش خواهرش موند و با ما به تهران بر نگشت. اول مهر شد و قرار بر این شد کسرااز صبحتا بعد از ظهر خونه عمه بمونه روز اول بهونه ها شروع شد که منو خونهعمه نبرید میخوام با شما ها به سر کارتون بیام دیروز هم که مامان حاجی از شیراز اومد بهونه گیری میکرد و امروز صبح زود از خواب بیدار شد و باز بهونه سر کار منو میگرفت که منهم میخوام با مامانم برم. با اینکه خونمون و اتاقش را خیلی دوست داره ولی باز هم بیرون را برای تفریح به خونه ترجیح میده منهم بهش قول دادم که از سر کار برگشتم به پارک ببرمش و پاستیل بخرم. خلاصه با کمک بابا و مامان حاجی رو تخت خوابش برد و من بیرو...
11 مهر 1391

بهونه های بنی اسرائیلی کسرا جون

تابستون که به مسافرت رفته بودیم مامان حاجی شیراز پیش خواهرش موند  و با ما به تهران بر نگشت. اول مهر شد و    قرار بر این شد  کسرا از صبح تا بعد از ظهر   خونه عمه بمونه روز اول بهونه ها شروع شد که  منو خونه عمه نبرید میخوام  با شما ها به سر کارتون بیام دیروز هم که مامان حاجی از شیراز اومد بهونه گیری میکرد و امروز صبح زود از خواب بیدار شد و باز بهونه سر کار منو میگرفت که منهم میخوام با مامانم برم. با اینکه خونمون و اتاقش را خیلی دوست داره ولی باز هم بیرون را برای تفریح به خونه  ترجیح میده منهم بهش قول دادم که از سر کار برگشتم به پارک ببرم...
11 مهر 1391

مهمونی خونه خاله و بازیهای کسرا و مانا جون

دیروز بعد از ظهر به خونه خا له جون احترام رفتیم اولش کسرا راضی به اومدن نبود و اسرار داشت به پارک گلها بریم بعدش که فهمید مانا جون هم اونجاست گفت منهم میام. وسایل بازیش را هم که شامل لودر بالابر و بقیه وسایل خونه سازی بود همه را اورده بود اولش که رفتیم خیلی ساکت بود همینطور که مریم جون داشت پذیرایی میکرد مانا جون هم سر رسید که از دیدنش خیلی خوشحال شد و با هم مشغول بازی شدند. من واسه دختر خالشمداد دور لبآوردم بهم گفت مامان این چیه بهش گفتم این به درد شما نمیخوره گفت منهم میخوام گفتم شما پسری گفت نه من دخترم اینو میخوام که همه اززبل بودنش خندیدند. با مانا جون خیلی بازی کرد مخصوصا برج سازی که وسایلش را ...
8 مهر 1391

مهمونی خونه خاله و بازیهای کسرا و مانا جون

دیروز بعد از ظهر به خونه خا له جون احترام رفتیم اولش کسرا راضی به اومدن نبود و اسرار داشت به پارک گلها بریم بعدش که فهمید مانا جون هم اونجاست گفت منهم میام. وسایل بازیش را هم که شامل لودر بالابر و بقیه وسایل خونه سازی بود همه را اورده بود اولش که رفتیم خیلی ساکت بود همینطور که مریم جون داشت پذیرایی میکرد مانا جون هم سر رسید که از دیدنش خیلی خوشحال شد و با هم مشغول بازی شدند. من واسه دختر خالش مداد دور لب آوردم بهم گفت مامان این چیه بهش گفتم این به درد    شما نمیخوره گفت منهم میخوام گفتم شما پسری گفت نه من دخترم اینو میخوام که همه اززبل بودنش خندیدند. با مانا جون خیلی ...
8 مهر 1391

سیمرغ افسانه ای و کسرا

یکروز بعد ازظهر که برای گردش به بیرون رفتیم توی یکی از مجنمع های شمال تهران مجسمه یک سیمرغ بزرگ و قشنگی را در وسط میدون گذاشته بودند که توجه پسرم بهش جلب شد و گفت مامات این پرنده بزرگ چیه و منهم در مورد سیمرغ بهش توضیح دادم که از پرنده ها ی افسانه ایست که عنقا هم بهش میگن . بزرگی این پرنده نظرش را خیلی جلب کرد و بعد کلی عکس گرفتن کنار این پرنده باز هم از ش دل نمیکند و همش میگفت مامان قصه سیمرغ را واسم تعریف کن . این یکی از بالاهای سیمرغه عکس های بیشتر را در ادامه مطلب یبینید. اینهم یک شعر قشنگ در مورد سیمرغ شهنامه خانی دیر شد ، سیمرغ در زنجیر شد آرش کماندار زمان ، آماج زخم تیر شد ...
4 مهر 1391

سیمرغ افسانه ای و کسرا

یکروز بعد ازظهر که برای گردش به بیرون رفتیم توی یکی از مجنمع های شمال تهران مجسمه یک سیمرغ بزرگ و قشنگی را در وسط میدون گذاشته بودند که توجه پسرم بهش جلب شد و گفت مامات این پرنده بزرگ چیه و منهم در مورد سیمرغ بهش توضیح دادم که از پرنده ها ی افسانه ایست که عنقا هم بهش میگن . بزرگی این پرنده نظرش را خیلی جلب کرد و بعد کلی عکس گرفتن کنار این پرنده باز هم از ش دل نمیکند و همش میگفت مامان قصه سیمرغ را واسم تعریف کن . این یکی از بالاهای سیمرغه عکس های بیشتر را در ادامه مطلب یبینید. اینهم یک شعر قشنگ در مورد سیمرغ شهنامه خانی دیر شد ، سیمرغ در زنجیر شد آرش کماندار زمان ، آماج زخم ...
4 مهر 1391

صحبتی با فرزند دلبندم

پسرم یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ... اگر منتظر یک لحظه ی نابی باشی که همه چیز عالی و بر وفق مرادت باشد ، چنین لحظه ای هرگز فرا نخواهد رسید. کوهستانها فتح نخواهند شد ، مسابقات برنده نخواهد داشت و شادمانی هیچگاه بدست نخواهد آمد. مواجهه با رنج باعث میشه ما قوی تر شویم مواجهه ترس باعث می شود ما شجاع تر شویم مواجهه با دغل بازی باعث می شود ما زرنگ تر شویم و حواسمان را بیشتر جمع کنیم بنابراین : از گذشته بخاطر بدست آوردن تجربه ای که باعث ساختن آینده ای قشنگ تر و بهتر شده است سپاسگذاریم . ...
2 مهر 1391

صحبتی با فرزند دلبندم

 پسرم یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ... اگر  منتظر یک لحظه ی نابی باشی که همه چیز عالی و بر وفق مرادت باشد ، چنین لحظه ای هرگز فرا نخواهد رسید. کوهستانها فتح نخواهند شد ، مسابقات برنده نخواهد داشت و شادمانی هیچگاه بدست نخواهد آمد. مواجهه با رنج باعث میشه ما قوی تر شویم مواجهه ترس باعث می شود ما شجاع تر شویم مواجهه با دغل بازی باعث می شود ما زرنگ تر شویم و حواسمان را بیشتر جمع کنیم بنابراین : از گذشته  بخاطر بدست آوردن تجربه ای که باعث ساختن آینده ای قشنگ تر و بهتر شده است ...
2 مهر 1391

شهر بازی و کارهای آکروباتیک تو سط کسرا خان

اگه به کسرا چون بگیم کدوم پارک را دوست داری سریعا میگه شهر بازی به این خاطر که تمام وسایل از قطار و هواپیما و ماشین که در حرکت هستند لذت میبره کوچکتر که بود بهتر روی این وسایل می نشست و فقط هیجان نشستن در وسیله را داشت حالا که بزرگتر شده دوست داره بلند شه و حرکات آکروباتیک از خودش نشون بده مثلا در هواپیما رو باز میکرد یا همش کله خودش را از قطار بیرون میاوردو بقیه کارها وقتی هم که نوبتش تموم میشد میگفت یکبار دیگه. خدا را شکر وسایل زیاده و همه را دوباره سوار میشه معمولا از دو ساعت زودتر راضی به اومدن نمیشه و بعد از وسایل برقی سراق تاب سرسره عادیرا میگرفت، وسایل عادی هم خالی از خطر نیست کسرا خیلی د...
1 مهر 1391

شهر بازی و کارهای آکروباتیک تو سط کسرا خان

اگه به کسرا چون بگیم کدوم پارک را دوست داری سریعا میگه شهر بازی به این خاطر که تمام وسایل از قطار و هواپیما و ماشین که در حرکت هستند لذت میبره کوچکتر که بود بهتر روی این وسایل می نشست و فقط هیجان نشستن در وسیله را داشت حالا که بزرگتر شده دوست داره بلند شه و حرکات آکروباتیک از خودش نشون بده مثلا در هواپیما رو باز میکرد یا همش کله خودش را از قطار بیرون میاوردو بقیه کارها وقتی هم که نوبتش تموم میشد میگفت یکبار دیگه. خدا را شکر وسایل زیاده و همه را دوباره سوار میشه معمولا از دو ساعت زودتر راضی به اومدن نمیشه و بعد از وسایل برقی سراق  تاب سرسره عادی را میگرفت ، وسایل عادی هم خالی از...
1 مهر 1391