کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

خر ید های شب عید و کم حوصلگی های کسری

کسری اون موقع ها که کوچکتر بود راحتر واسه خر ید باما به بیرون میاومد وقتی که خریدش تموم میشد اجازه خریدکردن را از ما میگرفت و همش میگفت دیگه بریم خونه حالا هم که بزرگتر شده اگه بگیم میخوایم واست خرید کنیم یک کوچلو راضی میشه که به خرید بیاد البته آخرشهم باقرقر کردن خاتمهپیدا میکنه دیشب هم با عمه و دختر عمه کسرا تصمیم گرفتیمواسه خریدبه نمایشگاه نیاوران بریم. وقتی رسیدیم از اول نمایشگاه قرقرش را شروع کرد کهبه خونه مامان حاجی بریم وتا چشمش به عروسکها افتاد کمی آروم شد ولیچون غرفه فروشنده نداشت نتونستیم چیزی بخریم. عمهگفت میخوایم بریم خونه دایی قدرتو لی چونبارون میومدترجیح دادایم که این فاصله کم رابا ماشین بریم ...
24 اسفند 1392

احساس بزرگی در کسرا

نازنین زهرا دختر همسایه واحد بالای خونمونه که هر روز برای بردن کسرا به پائین میاد و یا ازهمون بالا کسرا را صدا میزنه تا بخونشون بره و باهاش بازی کنه چند روز پیش کسرا خیلی منتظر نازنین بود و وقتی صداش کردخودش به دم در رسوند وقتی نازنین ازش پرسید که میای خونمون گفت آره قربرونتم میرم منهم گفتم خدا را شکرانگار با هم جورند و سفارش هم کردم که با هم دعوا نکنید کسرا واسه ناهار پائین اومد و بعد از ظهر که دوبارهنازنین واسه بردن کسرا به پائین اومد کسرا نمیخواست بره و همش میگفت دوست ندارم به خونشون برم چرا نازنین خونمون نمیاد و رو حرفش پافشاری میکرد نازنین بین در وایستاده بود که کسرا بهش گفت برو بیرون در من الان میام نازنین هم بیرون در وایستادو ک...
19 اسفند 1392

علاقه کسرا به خوردن آدامس و بقیه ماجرا

سال گذشته هروقت که با کسرابه فروشگاه می رفتیم اگه چشمش به آدامس می افتاد باید واسش می خریدیم البته چون قورت میداد سعی میکردیم با خوراکیهای دیگه سرشو گرم کنیم. امسال هم فهمیده نباید قورت بده ولی چون باباش مخالف آدامس خوردنشه به طور کاملا سری و مخفیانهمیخوره ویااز من میخواد تا یا به باباش بگم اجازهآدامس خوردن را بهش بده. و چون همیشه با مخالفت پدرش مواجه میشه سعی میکنه از من بخواد که واسش بخرم و اغلب اونو تو کیف من پیدا میکنه و تو کمد خودش هم پنهون میکنه من میدونستم به خاطر آدامس سراغ کیفم میره آدامس را پشت میز تو اتاق گذاشتم و جالب اینکه مدتی بود که از یاد برذه بودم کجا گراشتم .یکروز صبح دیدم آدامس تو دهنشه بهش گفتم از کجا برداشتی به...
17 اسفند 1392

شیطنت ها و عذر خواهی

کسرا علاوه بر وسایل خودش به همه وسایل خونه کار داره و روزی نیست که با وسایل توی خونه بازی نکنه و یا اونها را دست نزنه این وسایل از تابلوهای روی دیوار گرفته تا وسایل توی کابینت که هر چند وقتی هم با شکستن و خرابکاری همراهه و دوست داره روی میز ناهار خوری راه بره و یا از اون بالا بپره چندشب پیش بود که دیدیم صدای شکستن اومد منهم روی تخت دراز کشیده بودم دیدیم سریع اومد تو اتاق و گفت مامان بیرون نری که گلدون شکسته تا من جمعش کنم وقتی رفتم بیرون دیدم یک گلدون کریستال که توش گل مصنوعیه را آب کرده یکی دیگه هم از دستش سر خورده و روی میز و مقداری هم به پائین میز افتاده تیکه ها را جمع کردم و گفتم عزیزم اینها که وسیله بازی ن...
12 اسفند 1392

انتخاب کلاه و مهارت در موبایل

 کسرا بازی با موبایل را دوست داره و هر جا که باشیم تو مهمونی و یا ماشین بهم میگه مامان یک دقیقه گوشیت را میدی و اون یک دقیقه  چندین ساعت به درازا میکشه و تا حدی  که شارژگوشی تموم میشه . ضمن اینکه به طور مداوم دوست داره عکس و فیلم بگره  بروی عکس ها کار فتوشاپ هم انجام میده .البته این به خاطر برنامه ای که رو گوشیم نصبه انجام میشه.   تو يك قسمت از اين برنامه كلاه هاي مختلف داره كه ميشه اونو تو عكس بذاري فكر نميكردم مراحلش را بتونه انجام بده دقيقا پنجره ها را تا مرحله رسيدن كلاه باز ميكنه ولي تو چرخش كمي مهارت ميخواد و از من كمك ميگيره يك موقعهايي كه صداش تو خونه در نمياد و سراغش ميرم ميبينم...
3 اسفند 1392

تولد با تم باب اسفنجی

کسرا  شخصیت کارتونی باب اسفنجی را خیلی دوست داره و زمان پخش این کارتون را لحظه شماری میکنه و توپ و تانگ هم نمیتونه اونو از این کارتون جدا کنه و تمامی شخصیت های این کارتون واسش جالبه اونقدر که دختر خاله ها و پسر خاله هاش به کسرا میگن آقای باب اسفنجی دیروز مانا جون و مریم جون و مسعود جون به خونه ما اومدند و یکبار دیگه کسرا هیجان زده و قافلگیر شد. چون اونها بعد از نگه داشتن کسرا تو اتاقش و دیدن کارتون فرصت کردند تا کیکش را تزئین کنند و بادکنکها را نصب کنند. بعد از اتمام کار کسرا از اتاق بیرون اومد و از دیدن تزئینات و کیک خیلی خوشحال شد     من هم لباس باب اسفنجی را تنش کردم تا با کیکیش ست بش...
28 بهمن 1392

تولد کسرا

تولد امسال کسرا تو فال افتاد چون هم زمانیش با ٢٨ صفر بود و بعد از اونهم خاله فاطمه خاله پدری کسرا فوت کردند و ما نتونستیم واسش تولد بگیریم. خلاصه این طلسم توسط مریم جون شکست و ما خونه مریم جون واسه کسرا تولد گرفتیم. روز ٢٢ بهمن روز تولد مریم جون بود.مریم جون واسه تولدش ما را دعوت کرد و از من خواست تا تولد کسرا هم تو خونه خودش برگزار کنه و خیلی شب خوبی بود چون هم ما اونروز سر کار نبودیم و هم تعداد مهمونها زیاد بود و واقعا به کسرا خوش گذشت. خلاصه اونشب کسرا خیلی بهش خوش گذشت موقع شامش گذشته بود و با اینکه سر ش به بازی گرم بود ولی گرسنش بود و وقتی فهمید موقع شام شده خی...
27 بهمن 1392

ذهنیت های کسرا در باره خداوند

مدتی بود که کسرا خیلی وابسته  پرشن تون شده بود و تمامی کارتون های این کانال را  میدید،بعضی ازکارتونهای این کانال در کسرا ایجاد استرس میکرد بطوریکه ناخنهاش را  میجوید یا شب ها موقع خواب اظهار ترس و ناراحتی میکرد و میگفت مامان من هیولا میبینم و با ترس میخوابید. اولین کارم این بود که کانال را قطع کردم و شبها موقع خوابیدن بهش یاد دادم  اگه بسم الله الرحمن الرحیم بگه خدا جون تا صبح مواضبشه و اجازه نمیده کسی اذیتش کنه اونهم حرفمو گوش کرد و شبها با خیال راحتر میخوابید .هر روز سوالاتی که  ذهنش را مشغول کرده بود را ازمن میپرسید ،مثلا میگفت چرا من خدا جونو نمیبینم میگ...
15 بهمن 1392

شعری برای پسر عزیزم

از وقتی که تو شاعر چشمهایم شده ای دنیا را دیوان شعر می بینم... از قندان حرف هایت که بگذریم ، عسل چشم هایت بدجور شیرین زبانی می کند... حتی نمک نگاهت می شود شهد و نوش جان دلم می شود ! تو مثل ماه سکوتت هم هزار حرف شیرین دارد و من با این حرف ها انقدر حواس پرت شده ام ، که هی زمین می خورم و سرم به این سنگ های نشسته در راهم می خورد ! هرچند خیالی نیست من این سر به سنگ خوردن ها را عجیب دوست دارم ! می بینی؟...دارم هنوز هم از همان هذیان های قدیمی می گویم راستی دستی به موهای خورشید بکش شاید دست از سر این آفتابگردان های خواب آلود بردارد ! دنیا را جور دیگری با تو می بین...
9 بهمن 1392

همزمانی تولد کسرا با مراسم عزا داری

امسال برای کسرا خیال تولد نداشتیم چون دقیقا مصادف شد با شب رحلت پیامبر و شهادت امام حسن مجتبی(ع) به همین خاطر فعلا به یک کادو مختصر بسنده کردیم تا بعدا انشالله جشن مفصلی بگیریم.   روز دوشنبه بود وقتی از سر کار رسیدم یک استراحت کوتاهی کردم و خیلی آهسته از خونه خارج شدم خوشبختانه چون تو اتاقش بود خارج شدنم را ندید و قتی برگشتم و هدیه اش را که دید خیلی خوشحال شد و بلافاصله گفت مامان این تولدم نیست ها من هم بهش گفتم آره میدونم ولی فقط به خاطر روز تولدت این هدایا را گرفتم و حتما در آینده نزدیک واست تولد مفصل میگیریم از کتابهایی که واسش خریدم خیلی خوشحال شد و از موضوع داستان هم خیلی خوشش اومد و چندین بار تا شب اونو خوندم و...
11 دی 1392