کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

تخیلات و نوشته های کسرا در کاغذ

مدتی است که کسرا تمامی تخیلاتش را روی کاغذ میاره  البته بیشتر کارش بصورت نقاشی انجام میشه ولی وقتی به کاغذش نگاه میکنیم انگار عین خط میخی روی اون نوشته خیلی دوست داره داستانهای تخیلی اش را بخونه و دیروز هم یک کاغذی را از اتاق بیرون برد تا بنویسه وقتی کامل شد اونو اورد و با صدای بلند میخوند که مامان جونم من خیلی دوست دارم شما خیلی مهربونی ببخش منو اگه یک وقتهایی شیطون گولم میزنه من نمیخوام کار بدی انجام بدم  دقیقا همین نامه را برای باباش و با مظمون دیگه ای نوشت که خیلی جالب واسه ما میخوند شاید از این ماجرا یکساعت هم  نگذشت که شیطنتهاش شروع شد و ادامه ماجرا که شیطنت ها به اوج خودش رسید وقتی گفتیم مگه تو نامه ب...
1 دی 1392

مهار کردن شیطنت و کنترل کارهای کسرا با جدول ستارگان

بچه ها اگربا نظم و برنامه باشن هم برای آینده خودشون بهتره هم بزرگترها اذیت نمیشن کسرا هم برای اینکه بابرنامه و نظم پیش بره جدولی را تنظیم کردم و توی اون جدول کارها و برنامه روزانه در اون ثبت میشه تا هم خودش بدونه درطول روز چه کارهای خوب و بدی انجام داده و هم با تشویق ار های خوبش ستاره های رنگی دریافت کنه و زمانی که تعداد ستاره های جدولش زیاد شد و ستونهای مربوط به اون کار خوبش پر شد بتونه جایزش را دریافت کنه تا حالاکه 5 ستاره بیشتر نگرفته . من موارد جدول را که مثلا ریخت وپاش نکردن وسایل و دست نزدن به گاز باز نکردن در یخچال را واسش میخوندم دیدم روز بعد تمام موارد را به صورت منفی باصدای بلندواسم میشماره .میگفت ...
17 آذر 1392

دریافت هدیه

تابستان امسال وفتی کسرا به دانشگاه اومد به آکادمی ورزش آوردمش که خیلی  خوشش اومد. مخصوصا اینکه میتونست ورزش کنه و توپ بسکتبال را دست بگیره از اونروزتا حالابهش قول توپ بسکتبال داده بودم که فرصت خریدنداشتم تا اینکه ماناجون زحمت کشیدنو واسش تور بسکتبال به همراه یک توپ واسش آورد.   اول نمیدونست چی تو کادو هست منهم بهش نگفتم تا خودش ذوق زده بشه خیلی خوشحال شد و بی صبرانه منتظر نصبش بود وقتی هم که نصب شد همش ما ها را صدا میکرد تا باهاش مسابقه بدیم.بازی با کسرا تایم استراحت نداره. این عکس هم مربوط به یازده شبه که وفتی از بازی با ما ناامید شد خودش بازی میکرد آخر کارهم وقتی خواهش کردیم دیر وفت...
2 آذر 1392

محرم و مراسم عزاداری

روزتاسوعا بودکه منوکسرابه  مهمونی نزدیک خونمون رفتیم   تو این خونه مراسم زیارت عاشورا بود که بچه های دیگر هم اومده بودند . کسرا   به سخنرانی آقای دکتر گوش میداد چون از قبل باهاش صحبت کردم که اگه اومدی باید قول بدی که همونجا بشینی و اونهم سر قولش موند و با اینکارش منو خوشحال کرد. و بهش گفتم دوست داری بریم بیرون با هم بازی کنیم گفت آره .   با هم بیرون اومدیم اونهم یک دوست پیدا  کرد  که  خیلی با هم بازی کردند خوشحالی میکرد .مراسم دعا تمام شد و اینها همچنان بازی می کردند چندبار هم ازش خواهش کردم که بیریم خونمون ولی میگفت میخوام یک  کم دیگه بازی ...
25 آبان 1392

پرسشها و کنجکاویها

هر روز که میگذرهکسرا زیادتر سوال میکنه و هرکلمه که بلد نباشه حتما معنی اونو میپرسه مثلا دیروز میگفتجانور یعنی چی،من اونو دیدم یا نه و هزاران سوالی که ذهنش را مشغول کرده باشه میپرسهمثلامیگه چراما بایدبمیریم وهمیشه به ما میگه اگه من بزرگ شدمشما ها میمیرید؟ من هم سعی میکنم تا جای ممکن درست بهش جواب بدم. همانطورکه بزرگتر میشه سوالها ش هم جالبترمیشه به من میگه مامان برق چطوریدرست میشه چون همه چیزراخودش دوست داره تجربهکنه به هر وسیله ای دست میزنه و اگر بهش ندی برای بدست آوردنش هزاران ترفند میزنه تا خودش رابه وسیله مورد نظرش برسونه و همیشه در حال کنجاوی است. ...
25 آبان 1392

خوشحالی و ناراحتی کسرا به خاطر مهمونها

شب جمعه بود که دائیجون مجتبی با خانم و بچه هاش خونه ما دعوت شدند. کسرا که از صبح بی صبرانه منتظر بود و هرچه به بعد از ظهر نزدیکتر میشدیم همش تکرار میکرد که پس چرا نمیان و با اینکه بهش میگفتیم میان، میگفت تماس بگیرید و بگید اگه اومدن باید حتماخونمون بخوابن .بعد از اینکه وارد خونمون شدن از خوشحالی نمیدونست چه کار کنه و مدام تکرا میکردکه همینجا باشین .ما هم به شوخی میگفتیم، امشب میخوان برن خونه دائی جون محمد بخوابن و کسرا هم میگفت نمیذارم در همین حین محمد بهخونه ما زنگ زد تا حال ما و مهمونها رابپرسه،صداش گرفته بودو تلفن روی بلندگو پخش میشد که دائی مجتبی به دائی محمد گفت سرما خوردی،گفت نه صدام گرفته کسرا با صدای بلند گفت الکی میگه مریضه ا...
4 آبان 1392

سخن خدا با تو

منم زیباکه زیبا بنده ام را دوست دارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترادر بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رهاکن غیرمن را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه می جویی؟ تو با هرکس به غیر از من چه می گویی؟ تو راه بندگی طی کن ، عزیز من خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی.یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم طلب کن خالق خود را ، بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق میشوی برما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم ، آهسته میگویم ، خدایی عالمی دارد. تویی زیبا تر از خورشید زیبایم ، تویی والا ترین مهمان دنیایم. ...
27 مهر 1392

سخن خدا با تو

منم زیباکه زیبا بنده ام را دوست دارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترادر بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رهاکن غیرمن را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه می جویی؟ تو با هرکس به غیر از من چه می گویی؟ تو راه بندگی طی کن ، عزیز من خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی.یا خدایی میهمانم کن که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم طلب کن خالق خود را ، بجو ما را تو خواهی یافت که عاشق میشوی برما و عاشق میشوم بر تو که وصل عاشق و معشوق هم ، آهسته میگویم ، خدایی عالمی دارد. تویی زیبا تر از خورشید زیبایم ، تویی والا ترین مهم...
27 مهر 1392

کسرا در پارک حیوانات

کسرا خیلی پارک را دوست داره و زمانی که ما به بیرون میریم تا خرید انجام بدیم حتما با ما میاد و با این که مشخص میکنیم که پارک نمیریم باز هم پیگیر کار خودشه و اصرار به پارک رفتن داره چند روز پیش واسه خرید لباس به خیابان شریعتی رفتیم . وقتی از ماشین پیاده شدیم برای رسیدن به فروشگاه مورد نظر مجبور شدیم از وسط پارک رد بشیم وقتی کسرا پارک را دید خیلی خوشحال شد و بهمون گفت من اصلا لباس نمیخوام . دوست دارم اینجا بازی کنم. با حیوانات مختلف هم بازی کرد و با اونها عکس گرفت به غیر از کورکودیل که در برخورد با اون کمی محتا طتر بود با دیگر حیوانات عکس گرفت و کلی بهش خوش گذشت. برای برگشتن از فروشگاه هم مجبور بودیم از مس...
17 مهر 1392

کسرا در پارک حیوانات

کسرا خیلی پارک را دوست داره و زمانی که ما به بیرون میریم تا خرید انجام بدیم حتما با ما میاد و با این که مشخص میکنیم که پارک نمیریم باز هم پیگیر کار خودشه و اصرار به پارک رفتن داره چند روز پیش واسه خرید لباس به خیابان شریعتی رفتیم . وقتی از  ماشین پیاده شدیم برای رسیدن به فروشگاه مورد نظر مجبور شدیم از وسط پارک رد بشیم   وقتی کسرا پارک را دید خیلی خوشحال شد و بهمون گفت من اصلا لباس نمیخوام . دوست دارم اینجا بازی کنم.     با حیوانات مختلف هم بازی کرد و با اونها عکس گرفت به غیر از کورکودیل که در برخورد با اون کمی محتا طتر بود با دیگر حیوانات عکس گرفت و کلی بهش خوش گذشت.  برا...
17 مهر 1392