کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

جشن نامزدی مریم جون

امروز پنجشنبه است و ما برای نامزدی مریم جون به جاجرود رفتیم خیلی گشتیم تا باغ را پیدا کنیم و کسرا تو ماشین خوابش برده بود من جلوی در سالن پیاده شدم و کسرا با باباش اومد و چون خوابالود بود کمی بد خلقی میکرد و دنبال من تو سالن میگشت . پسر داییش آرین هم به دیدنش آمد کسرا هم که چشمش به آرین افتاد خوشحال شد و تا آخر مجلس هم با هم بودند هر چند گاهی هم با هم دعوا میکردن و آخرش به تفاهم میرسیدند با شنیدن آهنگ بالاو پائین میپریدندو شاد بودن نامزدی هم خیلی خوش گذشت بعد شام خوردن کسرا از خستگی میگفت بریم خونمون وقتی هم که پاش توی ماشین رسید هنوز از تو باغ بیرون نیامده بودیم که خوابش برد. فردای اونروز خیلی منتظر آرین شدیم تا به...
8 بهمن 1391

جشن نامزدی مریم جون

امروز پنجشنبه است و ما برای نامزدی مریم جون به جاجرود رفتیم خیلی گشتیم تا باغ را پیدا کنیم و کسرا تو ماشین خوابش برده بود من جلوی در سالن پیاده شدم و کسرا با باباش اومد و چون خوابالود بود کمی بد خلقی میکرد و دنبال من تو سالن میگشت . پسر داییش آرین هم به دیدنش آمد کسرا هم که چشمش به آرین افتاد خوشحال شد و تا آخر مجلس هم با هم بودند هر چند گاهی هم با هم دعوا میکردن و آخرش به تفاهم میرسیدند با شنیدن آهنگ بالاو پائین میپریدندو شاد بودن نامزدی هم خیلی خوش گذشت بعد شام خوردن کسرا از خستگی میگفت بریم خونمون وقتی هم که پاش توی ماشین رسید هنوز از تو باغ بیرون نیامده بودیم که خوابش برد. فردای اونروز خیلی منتظر آرین شد...
6 بهمن 1391

مهمونی رفتن کسرا به خونه مانیسا

روز جمعه 22 دیماه بود که با دائی جون و زن دایی ملیحه به دیدن مانیسا جون رفتیم وارد خونه که شدیم مانیسا جون تازه از خواب بیدار شده بود .منو کسرا به اتاق مانیسا رفتیماتاقش پر از اسباب بازیهای قشنگی بود که از انگلیس آورده بودند. پسرم خیلی دوست داشتبا اونها بازی کنه من منعش کردم و گفتم دست نزن ممکنه خراب شه که آقا مهدی به کسرااز طرف مانیساجون یک مونو ریل که از اونجا آورده بودن هدیه دادو کسرا خیلی خوشحال شدبعد از کمی بازی کردن با مونوریلش سراغ تخت مانیسا رفت که با عروسکها و حیوانات صوتی تزئین شده بود. مانیسا گلی هم که اصلا دوست نداشت که تو تختش بخوابه گریه میکرد تا بلندش کنن و وقتی تو بغل بود آروم بود و همه را نگاه ...
1 بهمن 1391

کسالت پدر و پسر و پایان خوش با مهمون ها

چند روز پیش بابای کسرا یک سرما خوردگی ساده گرفت و پشتسرش کسرا هم مریض شد.البته خدا را شکر کسرا خیلی بندرت مریض میشه و جالب اینکه هر دفعه که باباش مریض میشه حتما کسراهم واگیر میشه و این چندمین باره که دوتایی شون مریض میشن مامان حاجی میگه علت اینکه کسرا بلافاصله مریض میشه به خاطر اینکه هم طبعند شاید اینطور باشه ولی در کل بدن بچه ها از بزرگتر ها ضعیفتره و من هم که تو همون خونه هستم از هیچکدومشون واگیر نمیشم امیدوارم که زودتر خوبشن. دیشب هم دایی جون و زن دایی فاطی و بچه هاش خونمون بودن کسرا خیلی خوشحال بودو با اسباب بازی گلفی که آورده بودن باهاشون کلی بازی کرد و پنجشنبه جمعه خیلی خوبی را گذروند. مخصوصا شب موقع خوابیدن...
1 بهمن 1391

کسالت پدر و پسر و پایان خوش با مهمون ها

چند روز پیش بابای کسرا یک سرما خوردگی ساده گرفت و پشت سرش کسرا هم مریض شد.البته خدا را شکر کسرا خیلی بندرت مریض میشه و جالب اینکه هر دفعه که باباش مریض میشه حتما کسرا هم واگیر میشه و این چندمین باره که دوتایی شون مریض میشن مامان حاجی میگه علت اینکه کسرا بلافاصله مریض میشه به خاطر اینکه هم طبعند شاید اینطور باشه ولی در کل بدن بچه ها از بزرگتر ها ضعیفتره و من هم که تو همون خونه هستم از هیچکدومشون واگیر نمیشم امیدوارم که زودتر خوبشن. دیشب هم دایی جون و  زن دایی فاطی و بچه هاش خونمون بودن کسرا خیلی خوشحال بودو با اسباب بازی گلفی که آورده بودن باهاشون کلی بازی کرد و پنجشنبه جمعه خیلی خوبی را گذروند. ...
30 دی 1391

مهمونی رفتن کسرا به خونه مانیسا

روز جمعه 22 دیماه بود که با دائی جون و زن دایی ملیحه به دیدن مانیسا جون رفتیم وارد خونه که شدیم مانیسا جون تازه از خواب بیدار شده بود .منو کسرا به اتاق مانیسا رفتیم اتاقش پر از اسباب بازیهای قشنگی بود که از انگلیس آورده بودند. پسرم خیلی   دوست داشت با اونها بازی کنه من منعش کردم و گفتم دست نزن ممکنه خراب شه که   آقا مهدی به کسرا از طرف مانیساجون یک مونو ریل که از اونجا آورده بودن هدیه دادو کسرا خیلی خوشحال شدبعد از کمی بازی کردن با مونوریلش سراغ تخت مانیسا رفت که  با عروسکها و حیوانات صوتی تزئین شده بود. مانیسا گلی هم که اصلا دوست نداشت که تو تختش بخوابه گریه میکرد ...
23 دی 1391

تشویق کارهای خوب و گوشزد کردن کارهای بد

کسرا خیلی دوست داره کارهاش مورد توجه من وباباش باشه .هروقت ما دوتایی باهم صحبت میکنیم اعتراض میکنه و میگه با هم صحبت نکنین با من بازی کنین و اگه به صحبتمون ادامه بدیم اعتراضش را با شدت بیشتری نشون میده من وباباش اغلب بهش میگیم ما نمیتونیم با هم صحبت نکنیم ولی باهات بازی میکنیم . و زمانی که کار اشتباه و خلافی انجام نمیده حتما از طرف ما تشویق میشه و کارهای بدش را هم نمره منفی میگیره و اگه خواسته ای داشته باشه اجرا نمیشه .مثلا دیشب که سیم سشوار منو می کشید بهش گفتم نکن خراب میشه گفت دوست دارم سیمش را بکشم گفتم اشکالی نداره ولی اگه خراب شه و روشن نشه از پول تو قلکتکه واسه خرید دوچرخت جمع شده بر میدارم و میرم سشوار میخر...
19 دی 1391

تشویق کارهای خوب و گوشزد کردن کارهای بد

کسرا خیلی دوست داره کارهاش مورد توجه من وباباش باشه .هروقت ما دوتایی باهم صحبت میکنیم اعتراض میکنه و میگه با هم صحبت نکنین با من بازی کنین و اگه به صحبتمون ادامه بدیم اعتراضش را با شدت بیشتری نشون میده من وباباش اغلب بهش میگیم ما نمیتونیم با هم صحبت نکنیم ولی  باهات بازی میکنیم . و زمانی که کار اشتباه   و خلافی انجام نمیده حتما از طرف ما تشویق میشه و کارهای بدش را هم نمره منفی میگیره و اگه خواسته ای داشته باشه اجرا نمیشه .مثلا دیشب که سیم سشوار منو می کشید بهش گفتم نکن خراب میشه گفت دوست دارم سیمش را بکشم گفتم اشکالی نداره ولی اگه خراب شه و روشن نشه از پول تو قلکت که واسه خرید دوچرخت جمع...
19 دی 1391

بعد از تولد

بعد از اتمام مراسم جشن تولدشما روکش های مبلمونو کشیدیم ولی تزئینات تا مدتها بود چون خیلی احساس خوبی نسبت به اینها داشت یک وقت دیدیم تمام روکش های مبل را داره در میاره گفتیم کسرا این کارها چیه گفت مامان من دوست ندارمکه این روکش ها را روی مبل بکشینوسریع زیب روکش های مبل را پائین میاورد و اونها را بیرون میگفتیم چرا گفت به خاطر اینکه با این کار جشن تولدم تمام میشه وخاله جون بیاد خونمون میگه جرا خونتون برای جشن آماده نیستخلاصه متقاعدش کردیم جشن تموم شده و هر وقت که بخوان بیان خونمون دوباره روکش ها را در میاریم با اینکه خیلی باب طبعش نبود و لی خلاصه قبول کرد. ...
19 دی 1391

بعد از تولد

بعد از اتمام مراسم جشن تولدش ما روکش های مبلمونو کشیدیم و لی تزئینات تا مدتها بود چون خیلی احساس خوبی نسبت به اینها داشت یک وقت دیدیم تمام روکش های  مبل را داره در میاره گفتیم کسرا این کارها چیه گفت مامان من دوست ندارم که این روکش ها را روی مبل بکشین و سریع زیب روکش های مبل را پائین میاورد و اونها را بیرون می گفتیم چرا گفت به خاطر اینکه با این کار جشن تولدم تمام میشه وخاله جون بیاد خونمون میگه جرا خونتون برای جشن آماده نیست خلاصه متقاعدش کردیم جشن تموم شده و هر وقت که بخوان بیان خونمون دوباره روکش ها را در میاریم با اینکه خیلی باب طبعش نبود و لی خلاصه قبول کرد.  &...
19 دی 1391