کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

تولد سه سالگی کسرا

نهم دیماه تولد کسرا ست از چند روز پیش میدونست که به تولدش چیزی نمونده و اظهار خوشحالی میکرد که من دیگه بزرگ شدم و تولدم شده بابای کسرا هم یکروز جلوتر خونه را واسش تزئیین کرد و با این تزئینات کلی سرگرم شد کلاه بوقی که باباش خرید شب اول خراب شد بادکنکها ترکید و بعضی تزئینات در اثر کشیدن خراب شد ولی به خوشحالی کسرا می ارزید روز نهم خاله و دخترخاله ها و پسر خالش نتوستن بیان که ما یک شب دیگه تولد را به تاخیر انداختیم و جشنش را روز دهم دی برگزار کردیم. اول مهمونی همه سربه سرش گذاشتند و کلی باهاش شخصیت های باب اسفنجی را بازی کردن کمی رقصید و نشست وقتی گفتیم بیا عمو زنجیر بافی برقصیم اومد و زنجیر وار با همه رقصید و حسا...
11 دی 1391

تولد سه سالگی کسرا

 نهم دیماه تولد کسرا ست از چند روز پیش میدونست که به تولدش چیزی نمونده و اظهار خوشحالی میکرد که من دیگه بزرگ شدم و تولدم شده بابای کسرا هم یکروز جلوتر خونه را واسش تزئیین کرد و با این تزئینات کلی سرگرم شد کلاه بوقی که باباش خرید شب اول خراب شد بادکنکها ترکید و بعضی تزئینات در اثر کشیدن خراب شد ولی به خوشحالی کسرا می ارزید روز نهم خاله و دخترخاله ها و پسر خالش نتوستن بیان که ما یک شب دیگه تولد را به تاخیر انداختیم و جشنش را روز دهم دی برگزار کردیم. اول مهمونی همه سربه سرش گذاشتند و کلی باهاش شخصیت های باب اسفنجی را بازی کردن کمی رقصید و نشست وقتی گفتیم بیا عمو زنجیر بافی برقصیم اومد و زنجیر وار با ...
11 دی 1391

سماجت در کارها تا رسیدن به هدف

کسری در کارهای مورد علاقش خیلی سماجت به خرج میده و تا به هدفش نرسه دستبردار نیست از جمله کارهاش بالا رفتن از مبل برای دسترسی بهتر بوفه یا بالا رفتن از میز توالت برای باز کردن در کتابخونه که کاملا به در شیشه ای کتابخونه آویزون میشه و هرچه هم که میگیم اینکار خطرناکه گوش نمیده. بالا رفتن از میز چرخ خیاطی و سقوط آزادروی تخت و همینطور بالا رفتن از میز ناهار خوری و سقوط آزاد بروی فرش و بعضی اوقات بروی سرامیک. جابجایی مبل های سنگین که روی سرامیک به راحتی سر میخوره و میتونه اونو به طرف میز ناهار خوری هدایت کنه بالا رفتن از میز آشپزخونه و بالا رفتن از کشوی کابینتها برای دسترسی به کابینتهای بالایی و بالای یخچال شستن ظروف که با...
3 دی 1391

سماجت در کارها تا رسیدن به هدف

کسری در کارهای مورد علاقش خیلی سماجت به خرج میده و تا به هدفش نرسه دستبردار نیست از جمله کارهاش بالا رفتن از مبل برای دسترسی بهتر بوفه یا بالا رفتن از میز توالت برای باز کردن در کتابخونه که کاملا به در شیشه ای کتابخونه آویزون میشه و هرچه هم که میگیم اینکار خطرناکه گوش نمیده . بالا رفتن از میز چرخ خیاطی و سقوط آزاد روی تخت و همینطور بالا رفتن از میز ناهار خوری و سقوط آزاد بروی فرش و بعضی اوقات بروی سرامیک. جابجایی مبل های سنگین که روی سرامیک به راحتی سر میخوره و میتونه اونو    به طرف میز ناهار خوری هدایت کنه بالا رفتن از میز آشپزخونه و بالا رفتن از کشوی کابینتها برای دسترسی به کابینتهای بالای...
2 دی 1391

نقش یک دوست خوب برای بچه ها باشیم

دیروز هوای تهران وحشتناک برفی بود و من به سرکارم نرفتم و پیش کسرا توی خونه موندم حدود ساعت ١٠ صبح بود که سروقتش رفتم و با ناز ونوازش از واب بیدارش کردم. همین که فهمید من توخونه پیشش موندم خیلی خوشحال شد و زود از رختخوابش جدا شد و نشست بعد از بوسیدن و سلام صبح بخیر گفتن ابراز شادی کرد و زود از جاش بلند شد. بعد از خوردن صبحونه به من گفت بیا تا باهم بازی کنیم منهم گفتم چی بازی گفت دوست باشیم مثلا من پارسام شما هم کسرا باش منهم قبول کردم . اول از همه احوالمو پرسید. و بعد تمام کارهایی را که کسرا در طول روز با مامان حاجی و بابا انجام داده بود را در قالب نقش پارسا بازی کرد و تکه کلام هایی که باباش در برخورد باکارهاشداشت را ه...
27 آذر 1391

نقش یک دوست خوب برای بچه ها باشیم

دیروز هوای تهران وحشتناک برفی بود و من به سرکارم نرفتم و پیش کسرا توی خونه موندم حدود ساعت ١٠ صبح بود که سروقتش رفتم و با ناز ونوازش از واب بیدارش کردم. همین که فهمید من توخونه پیشش موندم خیلی خوشحال شد و زود از رختخوابش جدا شد و نشست بعد از بوسیدن و سلام صبح بخیر گفتن ابراز شادی کرد و زود از جاش بلند شد. بعد از خوردن صبحونه به من گفت بیا تا باهم بازی کنیم منهم گفتم چی بازی گفت دوست باشیم مثلا من پارسام شما هم کسرا باش منهم قبول کردم . اول از همه احوالمو پرسید. و بعد تمام کارهایی را که کسرا در طول روز با مامان حاجی و بابا انجام داده بود را در قالب نقش پارسا بازی کرد و تکه کلام هایی که باباش در برخورد با کا...
27 آذر 1391

کسرا و مهمونی کرج

دیروز خونه خاله جون پروین دعوت بودیم و کسراخوشحال بود و به هرکی میرسید میگفت من دارم میرم کرج خاله جون واسم پاستیل خریده منتظرمونه تا به کرج بریم.تو راه هم حسابی شادی می کرد و و شعر من یه پرندم آرزو دارم کنارم باشی را زمزمه میکرد. خونه خاله جون که رسیدیم خاله جون بهش گفت با من بیا تا بهت پاستیل بدم .همه اونها توی بک نایلکس بود و بقیه پاستیل ها را به من داد که من هم تو ساک دستیم گذاشتم.بعد ازظهر بود که دیدم کسرا داره پاستیل میخوره و بعد یکساعت دیدم دوباره پاکتی جدید تو تو دستش بود و داشت میخورد متعجب شدم رفتم سراغ ساک دستیم که دیدم ازهفت تا پاکت فقط سه تاش مونده سرش را گرم کردم و جای پاستیل ها را عوض کردم، فهمید که ...
18 آذر 1391

کسرا و مهمونی کرج

دیروز خونه خاله جون پروین دعوت بودیم و کسراخوشحال بود و به هرکی میرسید میگفت من دارم میرم کرج خاله جون واسم پاستیل خریده منتظرمونه تا به کرج بریم.تو راه  هم  حسابی شادی می کرد و و شعر من یه پرندم آرزو دارم کنارم باشی را زمزمه میکرد. خونه خاله جون که رسیدیم خاله جون  بهش گفت با من بیا تا بهت پاستیل بدم .همه اونها توی بک نایلکس بود و بقیه پاستیل ها را به من داد که من هم تو ساک دستیم گذاشتم.بعد از ظهر بود که دیدم کسرا داره پاستیل میخوره و بعد یکساعت دیدم دوباره پاکتی جدید تو  تو دستش بود و داشت میخورد متعجب شدم رفتم سراغ ساک دستیم که دیدم از هفت تا  پاکت  فقط سه تاش مونده س...
18 آذر 1391

دلیل برای شیطنت

یک وقت هایی پسرم شیطنت را به حد اعلای خودش میرسونه اوایل به خاطر اینکه قائله ختم به خیر بشه و زود بتونیم ببخشیمش میگفتیم عیبی نداره شیطون گولت زده ولی دیگه این کار را انجام نده.ا و هربارقول میداد که دیگه کار بدی نمیکنه و وقتی دوباره شیطنتش به اوج خودش میرسید برای اینکه مواخذه نشه خودش پیشدستی میکرد و میگغت مامان ویا بابا شیطون گولم زد .هر روز که شیطنت جدیدی آغاز میشد باز همون کلام را میگفت که دوباره شیطون گولم زد خلاصه منو باباش دیدیم که اینجوری نمیشه هر کاری دلش میخواد میکنه و بعد میگه شیطون گولم زد تصمیم گرفتیم که اگه هر خواسته ای داشت سریعا اجرا نکنیم و شیطنتهاش را به رخش بکشیم.خرید بودیم که گفت فلان چیزو میخوام ...
11 آذر 1391

دلیل برای شیطنت

یک وقت هایی پسرم شیطنت را به حد اعلای خودش میرسونه  اوایل به خاطر اینکه قائله ختم به خیر بشه و زود بتونیم ببخشیمش میگفتیم عیبی نداره شیطون گولت زده ولی دیگه این کار را انجام نده .ا و هر بارقول میداد که دیگه کار بدی نمیکنه و وقتی دوباره شیطنتش به اوج خودش میرسید برای اینکه مواخذه نشه خودش پیشدستی میکرد و میگغت مامان ویا بابا شیطون گولم زد .هر روز که شیطنت جدیدی آغاز میشد باز همون کلام را میگفت که دوباره شیطون گولم زد خلاصه منو باباش دیدیم که اینجوری نمیشه هر کاری دلش میخواد میکنه و بعد میگه شیطون گولم زد تصمیم گرفتیم که اگه هر خواسته ای داشت سریعا اجرا نکنیم و شیطنتهاش را به رخش بکشیم.خرید بودیم که...
11 آذر 1391