کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

ورود آقا کسرا به پارک بانوان کرج

اوایل شهریور امسال بود که ما به خونه خاله جون پروین به کرج دعوت شدیم و بعد از خوردن  نا هار  به پارکی که نزدیک خونه خاله جون بود رفتیم . پارک بسیار بزرگ و قشنگی بود وقتی وارد پارک شدی شروع کردی به دست زدن و شادی کردن و از دویدن خسته نمیشدی اونقدر با سرعت میرفتی که من و خاله جون دونبالت میدویم و میترسیدیم که زمین بخوری و هر چی صدات میکردیم توجه نمی کردی خاله جون گفت بیان بریم وسایل بازیو بهش نشون بدیم . اول نشوندیمت تو گردونه چرخ و فلک که خیلی  سزیهع با بچه ها ارتباط برقرار کردی  یادمه که لپ یکی از بچه ها را گرفتی و میخواستی باهاش بازی کنی بعدش بردیمت تو سرسره هر کار کردیم پائین بیاریمت از دست منو خاله جون در میرفتی خلاصه اخ...
26 آذر 1390

ورود آقا کسرا به پارک بانوان کرج

اوایل شهریور امسال بود که ما به خونه خاله جون پروین به کرج دعوت شدیم و بعد از خوردن  نا هار  به پارکی که نزدیک خونه خاله جون بود رفتیم . پارک بسیار بزرگ و قشنگی بود وقتی وارد پارک شدی شروع کردی به دست زدن و شادی کردن و از دویدن خسته نمیشدی اونقدر با سرعت میرفتی که من و خاله جون دونبالت میدویم و میترسیدیم که زمین بخوری و هر چی صدات میکردیم توجه نمی کردی خاله جون گفت بیان بریم وسایل بازیو بهش نشون بدیم . اول نشوندیمت تو گردونه چرخ و فلک که خیلی  سزیهع با بچه ها ارتباط برقرار کردی  یادمه که لپ یکی از بچه ها را گرفتی و میخواستی باهاش بازی کنی بعدش بردیمت تو سرسره هر کار کردیم پائین بیاریمت از دست منو خاله جون در میرفتی خلاصه اخرش هم از ...
26 آذر 1390

اولین مسافرت زیارتی و خاطرات آقا کسرا به شهر مشهد

٢٩ شهریور ماه 1390  وقتی که20 ماهت بود ما  با قطار به مشهد رفتیم توی قطار که وارد شدیم دوست نداشتی توی کوپه باشی و همش داد میزدی که بری بیرون و راه بری من و بابا طبق معمول به دنبالت می دویدیم  و  از ین واگن به اون واگن به دنبالت بودیم وقتی به انتهای قطار میرسیدیم باز هم دوست نداشتی بیای توی بغلمون و راهت را ادامه میدادی بالاخره شب بود که به مشهد رسیدیم و از خستگی راه زود خوابت برد فردای انروز به زیارت رفتیم . بابا میگفت وقتی من به  نماز  مشغول شدم کسرا هم با من نماز خوند و همه بهش ماشا لله  گفتن .
26 آذر 1390

اولین مسافرت زیارتی و خاطرات آقا کسرا به شهر مشهد

٢٩ شهریور ماه 1390 وقتی که20 ماهتبود ما با قطار به مشهد رفتیم توی قطار که وارد شدیم دوست نداشتی توی کوپه باشی و همش داد میزدی که بری بیرون و راه بری من و بابا طبق معمول به دنبالتمی دویدیمواز ین واگن به اون واگن به دنبالت بودیم وقتی به انتهای قطار میرسیدیم باز همدوست نداشتی بیای توی بغلمون و راهت را ادامه میدادی بالاخره شب بود که به مشهد رسیدیم و از خستگی راه زود خوابت برد فردای انروز به زیارت رفتیم . بابا میگفت وقتی من به نماز مشغول شدم کسرا هم با من نماز خوند و همه بهشماشا لله گفتن .
26 آذر 1390

کسراجون و گشت وگذار خونه خاله جون احترام

خردادماه ١٣٩٠ بود  خونه خاله جون  احترام غرق گل شده بود و مریم جون برای گرفتن عکس و فیلم ما را به خونشون دعوت کردند اونروز هم یک روز خاص شد چون فقط دوست داشتی بدویی و اجازه عکسبرداری فیلمبرداری نمیدادی خلاصه به هر زحمتی بود ازت عکسهای قشنگی گرفتیم  ادامه عکس های خونه خاله جون در ادامه مطلب     ...
26 آذر 1390

کسراجون و گشت وگذار خونه خاله جون احترام

خردادماه ١٣٩٠ بود خونه خاله جوناحترام غرق گل شده بود و مریم جونبرای گرفتن عکس و فیلمما را به خونشون دعوت کردند اونروز هم یک روزخاص شد چون فقط دوست داشتی بدویی و اجازه عکسبرداری فیلمبردارینمیدادی خلاصه به هر زحمتی بود ازت عکسهای قشنگی گرفتیم ادامه عکس های خونه خاله جون در ادامه مطلب ...
26 آذر 1390

هدیه آقا کسرا و ماشین پلیس

  کسرا جون تابستون امسال دایی جون مصطفی یک هدیه خیلی خوب برات فرستاد و اون هم یک ماشین پلیسی خیلی قشنگ بود که عمو و بابا از کرج  آوردند وقتی ماشین را از تو اوتوبان میاوردند ماشین پلیس واسه بابا بوق زده که آقا نگهدار وقتی که وایستادند آقایون پلیس  پرسیدند قیمت این ماشین چنده هر چی باشه ما خریداریم بابا هم گفته این هدیه است و من نخریدم اونها هم گفتن مبارک باشه خیلی قشنگه فردای اونروز خاله جون احترام و مریم جون اومدن خونمون و عکس های قشنگی با ماشینت ازت گرفتن عکس های کسرا جون و ماشین پلیسی در ادامه مطلب       ...
26 آذر 1390

هدیه آقا کسرا و ماشین پلیس

کسرا جون تابستون امسال دایی جون مصطفی یک هدیه خیلی خوب برات فرستاد و اون هم یک ماشین پلیسی خیلی قشنگ بود که عمو و بابا از کرج آوردند وقتی ماشین رااز تو اوتوبان میاوردند ماشین پلیس واسه بابا بوق زده که آقا نگهدار وقتی که وایستادند آقایون پلیس پرسیدند قیمت این ماشین چنده هر چی باشه ما خریداریم بابا هم گفته این هدیه است و من نخریدم اونها هم گفتن مبارک باشه خیلی قشنگه فردای اونروزخاله جون احترام و مریم جون اومدن خونمون و عکس های قشنگی با ماشینت ازت گرفتن عکس هایکسراجون و ماشین پلیسی در ادامه مطلب ...
26 آذر 1390

مهمونی خونه مانا جون کسرا و عروسکها

بهار ١٣٩٠ بود که رفتیم خونه مانا جون و از اونجا که مانا جون هم خیلی دوست داره همه عروسک هاش را در اختیارت گذاشته بود تا باهاشون بازی کنی  و انروز هم خیلی بهت خوش گذشت و تا شب شارژ بودی این هم یکسری عکسهایی که ماناجون گرفته عکسها در ادمه مطلب       ...
26 آذر 1390

مهمونی خونه مانا جون کسرا و عروسکها

بهار ١٣٩٠ بود که رفتیم خونه مانا جون و از اونجا که مانا جون هم خیلی دوست داره همهعروسک هاش را در اختیارت گذاشته بودتا باهاشون بازی کنی و انروز هم خیلی بهت خوش گذشت و تا شب شارژ بودی این هم یکسری عکسهایی که ماناجون گرفته عکسها در ادمه مطلب ...
26 آذر 1390