کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

تابلوی فرشته مهربون

این تابلوی فرشته مهربونه ،کسرا خیلی این تابلو را دوست داره چون تمام کارهای خوبش را ثبت میکنه و واسش شکلات   یا کیک میاره به محض اینکه  ازش خطایی سر میزنه و خرابکاری میکنه فرشته مهربون از اون دلگیر میشه،جالبتر اینکه وقتی به فرشته مهربون میگیم کسرا امروز پسر خو بی بوده یا نه خودش  میگه بله وقتی میگیم کار بد نمی کنه جای فرشته مهربون جواب میده میگه نه ، وقتی هم که میگیم دوباره واسش شکلات یا حوراکی بیار خودش به تالو نگاه میکنه و میگه باشه. و من از این بابت خیلی خوشحالم چون جلوی شیطنتهای بدش گرفته میشه شما هم امتحان کنید جواب میده.       ...
15 اسفند 1390

تابلوی فرشته مهربون

این تابلوی فرشته مهربونه ،کسرا خیلی این تابلو را دوست داره چون تمام کارهای خوبش را ثبت میکنه و واسش شکلات یا کیک میارهبه محض اینکه ازش خطایی سر میزنه و خرابکاری میکنه فرشته مهربون از اون دلگیر میشه،جالبتر اینکه وقتی به فرشته مهربون میگیم کسرا امروز پسر خو بی بوده یا نه خودش میگه بله وقتی میگیم کار بد نمی کنه جای فرشته مهربون جواب میده میگه نه ، وقتی هم که میگیم دوباره واسش شکلات یا حوراکی بیار خودش به تالو نگاه میکنه و میگه باشه. و من از این بابت خیلی خوشحالم چون جلوی شیطنتهای بدش گرفته میشه شما هم امتحان کنید جواب میده. ...
15 اسفند 1390

بازی مخصوص من و کسرا جون

    بازی دیشب من و کسرا جون اینطوری بود که من نقش کسرا بودم و اون نقش بابای کسرا راداشت. من عین خودش حرف میزدم و مدام میگفتم بابا تام جری تام جری تام جری یعنی سی دی تام جری میخوام و  اون هم ازخنده ریسه میرفت ویا میگفتم مامان آب آب و  پاهامو به زمین میکوبیدم و اونقدر در قالب کسرا در آمده بودم که امانش را از خنده بریده بودم و میگفت مامان و دوباره میخندید   وقتی هم که داستان میخوند وسط حرفش عین خودش میگفتم  آقا اجازه و یا خرو پف میکردم  زمان خوابیدن هم  همین بازی را باهاش تکرار کردم  واز خوشحالیش وا...
15 اسفند 1390

بازی مخصوص من و کسرا جون

بازی دیشب من و کسرا جون اینطوری بود که من نقش کسرا بودم و اون نقش بابای کسرا راداشت. من عین خودش حرف میزدم و مدام میگفتم بابا تام جری تام جری تام جری یعنی سی دی تام جری میخوام و اون هم ازخنده ریسه میرفت ویا میگفتم مامان آب آب و پاهامو به زمین میکوبیدم و اونقدر در قالب کسرا در آمده بودم که امانش را از خندهبریده بودم و میگفت مامان و دوباره میخندید وقتی هم که داستان میخوند وسط حرفش عین خودش میگفتم آقا اجازه ویا خرو پف میکردم زمان خوابیدن هم همین بازی را باهاش تکرار کردم واز خوشحالیش واقعا خوشحال شدموقتی کهخوابش برد من همراحت خوابیدم. ...
15 اسفند 1390

اتوی داغ و تجربه تلخ آقا کسرا

دیروز اخر وقت  با خونه تماس گرفتم تا باهات صحبت کنم  ، فهمیدم اتوی داغ کف دستت  را سوزونده و   کمی گریه میکردی خیلی دپرس و ناراحت شدم ، وقتی هم به خونه رسیدم در زدم  در را با  کمک بابا باز کردی و گفتی که دستم با اتوی داغ سوخته من هم کف دستت را بوس کردم. و شما هم به من   قول دادی که تا دیگه به اتوی داغ دست نزنی  .   ...
15 اسفند 1390

اتوی داغ و تجربه تلخ آقا کسرا

دیروزاخر وقتبا خونه تماس گرفتم تا باهات صحبت کنم ،فهمیدم اتوی داغ کف دستت را سوزونده و کمی گریه میکردی خیلی دپرس و ناراحت شدم ، وقتی هم به خونه رسیدم در زدم در را با کمک بابا باز کردی و گفتی که دستمبا اتوی داغ سوخته من هم کف دستت را بوس کردم. وشما هم به من قول دادی که تادیگه به اتوی داغ دست نزنی. ...
15 اسفند 1390

شیطنت های کسرا جون داخل ویترین فروشگاه

دیروز بعد از ظهر ما واسه خرید رفتیم مرکز خرید گلستان ،یه فروشگاه سیسمونی هم بود که وسایل بازیش از پشت ویترین پیدا بود کسرا جون همش در حال نگاه کردن بود که  ناگهان دیدم نیست وقتی من پیداش کردم دیدم رفته داخل  فروشگاه و داره به اسباب بازیها دست میزنه جالب اینکه صاحبان فروشگاه فقط نگاهش میکردن و می خندیدن هر چند من منعش میکردم ولی به کار خودش    ادامه میداد بعدش هم یه بلوز خیلی خوشگل و دو تا کتاب واسش خریدیم ...
14 اسفند 1390

شیطنت های کسرا جون داخل ویترین فروشگاه

دیروز بعد از ظهر ما واسه خرید رفتیم مرکز خرید گلستان ،یه فروشگاه سیسمونی هم بود که وسایل بازیش از پشت ویترین پیدا بود کسرا جون همش در حال نگاه کردن بود که ناگهان دیدم نیست وقتی من پیداش کردم دیدم رفته داخل فروشگاه و داره به اسباب بازیها دست میزنه جالب اینکه صاحبان فروشگاه فقط نگاهش میکردن و می خندیدن هر چند من منعش میکردم ولی به کار خودش ادامه میداد بعدش هم یه بلوز خیلی خوشگل و دو تا کتاب واسش خریدیم ...
14 اسفند 1390

خونه تکونی و حضور همیشگی آقا کسرا در کارهای خونه

این روزها همه حال و هوای خونه تکونی دارند و ما هم کم کم کاراهمون داره تموم میشه دیروز که من به خونه رفتم بابای کسرا پرده حال پذیرایی را نصب کرده بود و از گل پسرم خیلی رازی بود چون به باباش کمک داده بودو هنوز هم داشت به نظافت ادامه میداد .  انگار به پسرم کنترات داده بودند که باید خونه تمیز کنه هرچی بهش می گفتم آقا کسرا شما زحمت نکشین خونه تمیزه خسته میشی اصلا توجه نمی کرد البته از اینکه پسرم اینقدر کاریه خیلی لذت میبرم  وقتی هم که مهمونی وارد خونه میشه سریع پذیرایی میکنه وقتی هم که مهمونها میرن تو جمع کردن وسایل بهم کمک میده. ...
14 اسفند 1390

خونه تکونی و حضور همیشگی آقا کسرا در کارهای خونه

این روزها همه حال و هوای خونه تکونی دارند و ما هم کم کم کاراهمون داره تموم میشه دیروز که من به خونه رفتم بابای کسرا پرده حال پذیرایی را نصب کرده بود و از گل پسرم خیلی رازی بود چون به باباش کمک داده بودوهنوز هم داشت به نظافت ادامه میداد. انگار به پسرم کنترات داده بودندکه باید خونه تمیز کنه هرچی بهش می گفتمآقا کسرا شما زحمت نکشین خونه تمیزه خسته میشی اصلا توجه نمی کرد البتهاز اینکه پسرم اینقدر کاریه خیلی لذت میبرم وقتی هم که مهمونی وارد خونه میشه سریع پذیرایی میکنه وقتی هم که مهمونهامیرن تو جمع کردن وسایل بهم کمک میده. ...
14 اسفند 1390