کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

اندر حکایت دیشب کسرا خوان

  کسرا جون دیروز به مامان تو خونه تکونی خیلی کمک کردی و رفتی تو کمد نشستی تا من نتونم بقیه کمد  لباسامو  مرتب کنم ولی با همه این وجود تحمل کردم و کارم را رها کردم تا باهات بازی کنم  خیلی خوشحال شدی که من اومدم توی حال تا دنبالت کنم اخه این بازی را خیلی دوست داری وقتی موقع خوابت میشه باید حتما واست قصه تعریف کنم قبل از خواب بابا کلمه آقا اجازه را چند بار به شوخی واست تکرار کرد وقتی هم که موقع خوابت شد من بهت گفتم قصه واست تعریف کنم  گفتی آره من هم گفتم یه توپلی بود یه کپلی و بلافاصله گفتی آقا اجازه و زدی زیر خنده من هم از  حرفی که به موقع میگفتی &n...
13 اسفند 1390

اندر حکایت دیشب کسرا خوان

کسرا جون دیروز به مامان تو خونه تکونی خیلی کمک کردی و رفتی تو کمد نشستی تا من نتونم بقیه کمد لباسامو مرتب کنم ولی با همه این وجود تحمل کردم و کارم را رها کردم تا باهات بازی کنم خیلی خوشحال شدی که من اومدم توی حال تا دنبالت کنم اخه این بازی را خیلی دوست داری وقتی موقع خوابت میشه باید حتما واست قصه تعریف کنم قبل از خواب بابا کلمه آقا اجازهرا چند بار به شوخی واست تکرار کردوقتی هم که موقع خوابت شد منبهت گفتم قصه واست تعریف کنم گفتیآرهمن هم گفتم یه توپلی بود یه کپلی و بلافاصله گفتی آقا اجازه و زدی زیر خنده من هم از حرفی که به موقع میگفتی میخندیدمو هر بار که میخواستم داستان را شروع کنم دوباره آقا اجازه را تکرار م...
13 اسفند 1390

شعر برای پسرم

نازنینم پسرم عکس پرخنده دوران طفولیت تو روی در روی من است دل او سوی خداست چشم او سوی من است خنده ات می بردم در دل دوران قدیم که جوان بودم وشاد شاید این خنده تو  خنده بر روشنی موی من است آری ای نور دلم موی شبرنگ قدیمم امروز موی همرنگ پر قوی من است        ...
13 اسفند 1390

شعر برای پسرم

نازنینم پسرم عکس پرخنده دوران طفولیت تو روی در روی من است دل او سوی خداست چشم او سوی من است خنده ات می بردم در دل دوران قدیم که جوان بودم وشاد شاید این خنده تو خنده بر روشنی موی من است آری ای نور دلم موی شبرنگ قدیمم امروز موی همرنگ پر قوی من است ...
13 اسفند 1390

شعر برای پسرم

پسرم آگه باش هر کسی فصل زمستان و بهاری دارد آدمی زاده به هر دوره شکاری دارد گر که نیروی جوانی نبود درتن من ای زمان آهوی شعر در کمند من و نیروی من است توندانی که چه گل ها بدمد از قلمم روح گلزار جهان گوشه ی مشکوی من است بازهم خنده بزن که گل خنده تو در زمستان امید در غم تنهایی یا به هر مرحله داروی من است تو که فرزند منی ،شعر خداوند منی نگاه عاطفه خیزو لب پر خنده ی تو چشمه ی عشق من و مرغ سخنگوی من است.       ...
13 اسفند 1390

شعر برای پسرم

پسرم آگه باش هر کسی فصل زمستان و بهاری دارد آدمی زاده به هر دوره شکاری دارد گر که نیروی جوانی نبود درتن من ای زمان آهوی شعر در کمند من و نیروی من است توندانی که چه گل ها بدمد از قلمم روح گلزار جهان گوشه یمشکوی من است بازهم خنده بزن که گل خنده تو در زمستان امید در غم تنهایی یا بههر مرحله داروی من است تو که فرزند منی ،شعر خداوند منی نگاه عاطفه خیزو لب پر خنده ی تو چشمه ی عشق من و مرغ سخنگوی من است. ...
13 اسفند 1390

دل نو شته های من برای فرزندم

      پسرم اگر نمی توا نی اقیانوس باشی،دریا باش،اگر نه رودخانه باش وگر نمی توانی رودخانه باشی نهر ی کوچک باش،اما مرداب نباش.نهری باش جاری،زلال و مهربان و با جوشش زیبایت زندگی را به همه هدیه کن چون وقتی حرکت میکنی هم زنده ا ی و هم به دیگران زندگی می دهی ، سبز ه های کنار نهر را دیده ای چه زیبا چشم را نوازش می دهند و ماورای پروانه ها ی      لطیف و زیبا هستند، این ها به خاطر سخاوت و مهربانی نهر کوچک اما جاری است، پس تو هم با الهام از این رودکوچک جاری شو و بدان خدا در همه حال با توست.               ...
9 اسفند 1390

دل نو شته های من برای فرزندم

پسرم اگر نمی توا نی اقیانوس باشی،دریا باش،اگر نه رودخانه باش وگر نمی توانی رودخانه باشی نهر ی کوچک باش،اما مرداب نباش.نهری باش جاری،زلال و مهربان و با جوشش زیبایت زندگی را به همه هدیه کن چون وقتی حرکت میکنی هم زندها ی و هم به دیگران زندگی می دهی ، سبزه های کنار نهر را دیده ای چه زیبا چشم را نوازش می دهند و ماورای پروانه ها ی لطیف و زیبا هستند، این ها به خاطر سخاوت و مهربانی نهر کوچک اما جاری است، پس تو هم با الهام از این رودکوچک جاری شو و بدان خدا در همه حال با توست. ...
9 اسفند 1390

خاطرات شیدا و کسری

سلام به دوستای خوبم امروز می خوام اولین خاطره مسافرت با کسری رو بنویسم قرار بود خاله جونشون بیان خونمون که با هم بریم مشهد وقتی از کلاس برگشتم کسری تو خونه بود وقتی رفتم تو خونه یه سلام بلند بالایی تحویلم داد که داشتم شلخ در میووردم واسه اینکه کسری رو دیر به دیر میبینیم و اون موقع خیلی کوچولو بود و فکر نمی کردم منو بشناسه ولی به جای اینکه غریبی کنه خودشو انداخت تو بغلم و با هم رفتیم تو اتاق .عکس ماشینو نشون می داد و می گفت بابا یعنی بابا منم ماشین داره ما که تا حالا حرف زدنشو ندیده بودیم کلی غش و ضعف کردیم فردا صبحش رفتیم مشهد تو قطار که بودیم می رفت یه جای بلند می ایستاد و می گفت دست دست همه رو مجبور می کرد دست بزنن و از خوشحالی ...
4 اسفند 1390

خاطرات شیدا و کسری

سلام به دوستای خوبم امروز می خوام اولین خاطره مسافرت با کسری رو بنویسم قرار بود خاله جونشون بیان خونمون که با هم بریم مشهد وقتی از کلاس برگشتم کسری تو خونه بود وقتی رفتم تو خونه یه سلام بلند بالایی تحویلم داد که داشتم شلخ در میووردم واسه اینکه کسری رو دیر به دیر میبینیم و اون موقع خیلی کوچولو بود و فکر نمی کردم منو بشناسه ولی به جای اینکه غریبی کنه خودشو انداخت تو بغلم و با هم رفتیم تو اتاق .عکس ماشینو نشون می داد و می گفت بابا یعنی بابا منم ماشین داره ما که تا حالا حرف زدنشو ندیده بودیم کلی غش و ضعف کردیم فردا صبحش رفتیم مشهد تو قطار که بودیم می رفت یه جای بلند می ایستاد و می گفت دست دست همه رو مجبور می کرد دست بزنن و از خوشحالی ج...
4 اسفند 1390