کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

جشن تولد علی کوچلو

 تو همسایگی ما کسرا دوستهای زیادی داره که ساعت 5 بعد از ظهر  یکی یکی پشت آیفون بهش پیام میدن و کسرا هم که  برای دیدن و بازی کردن با دوستاش سر از پا نمیشناسه و مدام از ما ساعت میپرسه و واسه دوچرخه سواری و پارک رفتن با دوستاش برنامه ریزی کرده و هر زمانی هم که صدای بچه ها را از بالا بشنوه سه صوته بدون گفتگو با ما از خونه میزنه بیرون قبل از این که تولد علی را بهمون اطلاع بدن میدیدم که کسرا مدام با علی در مورد تولدش برنامه ریزی میکنه و بهم میگه مامان بزودی واست کارت دعوت تولد علی را میارم تا اینکه یکروز دیدم گفت اینهم کارت دعوت علی دوستم .به کارت نگاه کردم دیدم که عکس بتن روی کارته و توش نوشته شده حتما با مامان تش...
15 مرداد 1395

کلاسهای تابستانی در دانشگاه

هفته پیش  روز دوشنبه شروع  کلاس خلاقیت در دانشگاه بود که به علت جابجاییش  با کلاس نقاشی کسرا با تاخیر به کلاس رسید  و باعث شد تانصف ساعت کلاس را جا بمونه .وقتی به خونه اومدم دیدم مربیش یک نقاشی بهشون داده که با شکلی خلاقانه به کاردستی تبدیلش کنن و چون از نیمه های کلاس رسیده بود توضیحات معلم را نشنیده بود و اینکار به نظرش سخت میرسید و میگفت دیگه کلاس خلاقیت نمیرم و احساس بدی نسبت به آموزش وکلاس پیدا کرده بود.  و مدام غر میزد که من این کلاس را دوست ندارم و بی انگیزه شده بود.   روز یکشنبه بود که با همدیگه کاردستیش را درست کردیم و فردای اونروز من با...
28 تير 1395

عکس های یادگاری با دانشجویان

روزهای پایانی امتحانات دانشجویان بود و همگی مشغول گرفتن عکس بودند اونروز کسرا بهم زنگ زد که میخوام  بیام دانشگاه تا با بچه ها بازی کنم وقتی با پدرش به دانشکده رسیدند دانشجوها که کاملا با کسرا آشنا  بودند و همیشه تو دانشکده باهاش بازی میکردند از کسرا خواسته بودند تا با هاشون عکس بگیره کسرا هم انگار یادش رفته بود که من منتظرش بودم تا اینکه از بالا نگاه کرم و دیدم با دانشجوها مشغول عکس گرفتنه و اونها هم هر عکسی که به صورت انفرادی و یا گروهی  میگرفتند کسرا هم تو عکسهاشون دیده میشد .به محض اینکه رهاش کردند به دانشکده اومد و بهم اطلاع داد که با دانشجو ها مشغول عکس    گرفتنم و دوباره به پائی...
1 تير 1395

بازی تکواندوو وسطی در سالن های ورزشی

دیروز ساعت 10 صبح بود که کسرا پیش من اومد و قبل اینکه به اتاقم بیاد  مستقیم پیش آبتین رفت و کمی با هم  بازی کامپیوتری کردندوقتی هم که پیش من اومد نزدیک ظهر بود و طبق معمول هر روزی که کسرا پیش منه با من به سالن ورزشی میاد یا بازی میکنه یا بازی ماها را تماشا میکنه دیروز خوشبختانه سالن خلوت بود خاله مرجان بانک کار داشت و ما را جلوی سالن پیاده کرد و بعد اتمام  کارش به سالن  برگشت و  دید که بچه ها حسابی مشغول بازی و دویدن و کارهای نمایشی روی تشک هستند.    عده ای از دانشجویان برای مسابقات بدمینتون به سالن اومده بودند و کسرا هم توپ برای بازی فوتبال با خودش آورده بود ترجیح دادیم...
17 خرداد 1395

پیک نیک یکروزه به برگ جهان

برگ جهان یکی از روستاههای زیبا از توابع لواساناته که قبل از سد لتیان قرار  گرفته  و به علت واقع شدن در دره و رود خونه و چشمه های آب، از خنکترین مناطق لواسان به شمار میاد و نسبت به هفت سال پیش که به  این روستا اومدیم مسافران بیشتری به این منطقه ییلاقی اومده بودند .توی راه برای گرفتن دوغ و تنقلات وایستادیم کسرا هم برای خرید پیاده شد و بستنی به دست وارد ماشین شد و با اینکه من سفارش بستنی را به عصر موکول کرده بودم به باباش گفته بود که مامانم همین  الان بستنی میخوره و به جای من تصمیم گرفته بود. کنار رودخونه اومدیم  و بساط  پیک نیک را پهن کردیم و  خوشبختانه منقل و زغال برای جوجه کباب...
9 خرداد 1395

سفر به روستای تاریخی گلییرد

روز شنبه صبح بود که بابای کسرا بهش یه خبر خوب داد و اینکه اگه زودتر بتونه واسه صبحانه آماده بشه با هم به گردش و تفریح میریم به همین خاطر کسرا زودتراز همه روزها از تختش پائین اومدو صبحانش را نوش جان کرد. و بلافاصله برای سفر آماده شد.وقتی فهمید که به منطقه  خوش آب و هوای طالقان میریم خوشحال شد و برای رفتن بیتابی میکرد .زمانی که تو جاده طالقان قرار گرفتیم از خوشحالی بال در آورده بود و تمام مدت در حال خوندن آواز بودو میگفت دیگه به  تهرون بر نمیگردم وبا اشعارش که  بیشتر صحبت  بودتا شعر ما را میخندوند و یک شعری را چند بار متوالی پشت سر هم میخوند و از حرکات رقص گرفته تا حرف زدن خ...
3 خرداد 1395

عاقبت رفتار خوب

چند روز پیش برای ثبت نام  در کلاسهای کانون به بلوار اندرز گو اومدیم و به علت تعطیل بودن کانون نتونستیم با مدیریت اونجا صحبت کنیم .وقتی سوار ماشین شدیم کسرا پیشنهاد داد تا به شیان بریم که هم تو پارکهای اونجا بازی کنه و هم به عمش یه سری بزنیم.   قبل اینکه ما حرکت کنیم، گفنه بودم که میخوام مرکز خرید پالادیوم برم  او سریعآ مخالفت کرد و گفت من خسته شدم چرا همش دوست داری مرکز خرید بری و منهم گفتم بهمون علت که تو دوست داری به پارک بری و جالب اینکه با گریه واسه من شرط گذاشت که فقط میتونید واسه خریدتون به شهروند برید گفتم اگه اینطوره تو هم فقط میتونی پارک در خونه بری و جاهای دیگه اجازه ندا...
27 ارديبهشت 1395