کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

خوشگذرونی خونه دایی ها و خاله جون

شب دومی بود که خونه داییجون ابوالقاسم بودیم اونشب بعد پاتختی شیدا جون از سمنان به شهمیرزاد اومدیم مانا و مریم و درسا و آرتین جون هم بودند وخلاصه جمعمون جمع بود و بعد شام تو حیاط تا نصف شب دور هم بودیم بچه ها هم که خواب به سرشون افتاده بود و همش در پی بازی بودند و یک عده هم بالا تو خونه بودند نصف شب بود که بزرگترها تصمیم گرفتیم که بیایم بالا وبخوابیم تا بچه ها هم بخوابند اونها تو رختخواب هم از خندیدن و شیطنت دست بر نمیداشتند خلاصه با خاموش شدن چراغها اونها هم خوابیدند.   صبح روز بعد بچه ها خیلی دیر از خواب بلند شدند و بعد صبحونه خوردن دوباره مشغول بازی شدند  بچه ها     توح...
23 شهريور 1395

مراسم جشن شیدا جون

روز پنجشنبه 4 شهریور ماه  مراسم جشن عروسی شیدا  دختر خاله جمیله بود و ما ساعت یک و نیم ظهر به   سمنان رسیدیم.ناهار خونه دایی ابوالقاسم در شهمیرزاد  بودیم.بچه ها همه دور هم جمع بودند و   بازی میکردند  ساعت 5 بعداز ظهر بود که به عروسی  که در باغ شهمیرزاد برگزار میشد رفتیم بعد مراسم عقد که توی سالن  باغ برگزار شد بچه ها بعد ازکمی رقصیدن  به بیرون سالن باغ اومدند و مشغول بازی شدند.   کسرا و آرین هم در حال نقشه کشیدن واسه بازی خودشون بودند و فقط موقع شام خوردن اونها را سر میز شام دیدیم بعد شام هم چون  مراسم طولانی شده بود کسر...
20 شهريور 1395

سر انجام پیک نیک یکروزه

پنجشنبه آخر مرداد بود که با  مامان حاجی و عمه کسرا  و دخترش طنازقراره پیک نیک گذاشتیم اول به خونه عمه کسرا رفتیم مامان حاجی هم خونه اونها بود محمد پسر عمه و بابای طناز تو این سفر با ما نیومدندو ما تصمیم گرفتیم با یه ماشین بریم به همین جهت ماشینمو تو پارکینگ گذاشتیمو با ماشین عمه به سفر رفتیم. برای پیک نیک منطقه پلور که خنک و خوش آب وهوا بودو انتخاب کردیم و قرار بود که بعد پلور به دماوند بریم و به باغ خاله هما سری بزنیم   در بین راه هم کلی تنقلات و دوغ آبعلی واسه ناهار گرفتیم پنجشنبه بودو کنار رودخونه شلوغ بود کسرا هم که از زمان پیاده شدن از ماشین قبل و بعد ناهار توی آب بود با اینکه آفتاب بود...
17 شهريور 1395

جشن تولد علی کوچلو

 تو همسایگی ما کسرا دوستهای زیادی داره که ساعت 5 بعد از ظهر  یکی یکی پشت آیفون بهش پیام میدن و کسرا هم که  برای دیدن و بازی کردن با دوستاش سر از پا نمیشناسه و مدام از ما ساعت میپرسه و واسه دوچرخه سواری و پارک رفتن با دوستاش برنامه ریزی کرده و هر زمانی هم که صدای بچه ها را از بالا بشنوه سه صوته بدون گفتگو با ما از خونه میزنه بیرون قبل از این که تولد علی را بهمون اطلاع بدن میدیدم که کسرا مدام با علی در مورد تولدش برنامه ریزی میکنه و بهم میگه مامان بزودی واست کارت دعوت تولد علی را میارم تا اینکه یکروز دیدم گفت اینهم کارت دعوت علی دوستم .به کارت نگاه کردم دیدم که عکس بتن روی کارته و توش نوشته شده حتما با مامان تش...
15 مرداد 1395

کلاسهای تابستانی در دانشگاه

هفته پیش  روز دوشنبه شروع  کلاس خلاقیت در دانشگاه بود که به علت جابجاییش  با کلاس نقاشی کسرا با تاخیر به کلاس رسید  و باعث شد تانصف ساعت کلاس را جا بمونه .وقتی به خونه اومدم دیدم مربیش یک نقاشی بهشون داده که با شکلی خلاقانه به کاردستی تبدیلش کنن و چون از نیمه های کلاس رسیده بود توضیحات معلم را نشنیده بود و اینکار به نظرش سخت میرسید و میگفت دیگه کلاس خلاقیت نمیرم و احساس بدی نسبت به آموزش وکلاس پیدا کرده بود.  و مدام غر میزد که من این کلاس را دوست ندارم و بی انگیزه شده بود.   روز یکشنبه بود که با همدیگه کاردستیش را درست کردیم و فردای اونروز من با...
28 تير 1395

عکس های یادگاری با دانشجویان

روزهای پایانی امتحانات دانشجویان بود و همگی مشغول گرفتن عکس بودند اونروز کسرا بهم زنگ زد که میخوام  بیام دانشگاه تا با بچه ها بازی کنم وقتی با پدرش به دانشکده رسیدند دانشجوها که کاملا با کسرا آشنا  بودند و همیشه تو دانشکده باهاش بازی میکردند از کسرا خواسته بودند تا با هاشون عکس بگیره کسرا هم انگار یادش رفته بود که من منتظرش بودم تا اینکه از بالا نگاه کرم و دیدم با دانشجوها مشغول عکس گرفتنه و اونها هم هر عکسی که به صورت انفرادی و یا گروهی  میگرفتند کسرا هم تو عکسهاشون دیده میشد .به محض اینکه رهاش کردند به دانشکده اومد و بهم اطلاع داد که با دانشجو ها مشغول عکس    گرفتنم و دوباره به پائی...
1 تير 1395

بازی تکواندوو وسطی در سالن های ورزشی

دیروز ساعت 10 صبح بود که کسرا پیش من اومد و قبل اینکه به اتاقم بیاد  مستقیم پیش آبتین رفت و کمی با هم  بازی کامپیوتری کردندوقتی هم که پیش من اومد نزدیک ظهر بود و طبق معمول هر روزی که کسرا پیش منه با من به سالن ورزشی میاد یا بازی میکنه یا بازی ماها را تماشا میکنه دیروز خوشبختانه سالن خلوت بود خاله مرجان بانک کار داشت و ما را جلوی سالن پیاده کرد و بعد اتمام  کارش به سالن  برگشت و  دید که بچه ها حسابی مشغول بازی و دویدن و کارهای نمایشی روی تشک هستند.    عده ای از دانشجویان برای مسابقات بدمینتون به سالن اومده بودند و کسرا هم توپ برای بازی فوتبال با خودش آورده بود ترجیح دادیم...
17 خرداد 1395

پیک نیک یکروزه به برگ جهان

برگ جهان یکی از روستاههای زیبا از توابع لواساناته که قبل از سد لتیان قرار  گرفته  و به علت واقع شدن در دره و رود خونه و چشمه های آب، از خنکترین مناطق لواسان به شمار میاد و نسبت به هفت سال پیش که به  این روستا اومدیم مسافران بیشتری به این منطقه ییلاقی اومده بودند .توی راه برای گرفتن دوغ و تنقلات وایستادیم کسرا هم برای خرید پیاده شد و بستنی به دست وارد ماشین شد و با اینکه من سفارش بستنی را به عصر موکول کرده بودم به باباش گفته بود که مامانم همین  الان بستنی میخوره و به جای من تصمیم گرفته بود. کنار رودخونه اومدیم  و بساط  پیک نیک را پهن کردیم و  خوشبختانه منقل و زغال برای جوجه کباب...
9 خرداد 1395

سفر به روستای تاریخی گلییرد

روز شنبه صبح بود که بابای کسرا بهش یه خبر خوب داد و اینکه اگه زودتر بتونه واسه صبحانه آماده بشه با هم به گردش و تفریح میریم به همین خاطر کسرا زودتراز همه روزها از تختش پائین اومدو صبحانش را نوش جان کرد. و بلافاصله برای سفر آماده شد.وقتی فهمید که به منطقه  خوش آب و هوای طالقان میریم خوشحال شد و برای رفتن بیتابی میکرد .زمانی که تو جاده طالقان قرار گرفتیم از خوشحالی بال در آورده بود و تمام مدت در حال خوندن آواز بودو میگفت دیگه به  تهرون بر نمیگردم وبا اشعارش که  بیشتر صحبت  بودتا شعر ما را میخندوند و یک شعری را چند بار متوالی پشت سر هم میخوند و از حرکات رقص گرفته تا حرف زدن خ...
3 خرداد 1395