کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

شیطنتهای کسراو برف بازی در دانشگاه

دوشنبه شب بود که برف شروع به باریدن کرد و ما میدونستیم که فردا روز برف بازی کسراست کسرا خیلی خوشحال بود  چون از قبل  برای همچین روزی برنامه برف بازی داشت خصوصا اینکه دفعه قبل جلوی خونه آدم برفی درست کرده بود و معترض بود که چرا از آدم برفیش کسی عکس نگرفتیم. دیروز سه شنبه یکبار دیگه برف بارید و همه جا را سفید پوش کرد . حدودا ساعت 3 بعد از ظهر بود که کسرا از خونه پیش من اومد و بهم گفت میخوام اینجا کمی برف بازی کنم و چون آخر وقت اداری بود منهم  به حیاط دانشگاه   اومدم و از کسرا  چندتا عکس گرفتم.  کسرا دنبال درست کردن آدم برفی  بودو من هم دنبال این بودم که یک جایی سرگرمش کنم .دانشجو ه...
25 آذر 1394

ماجرای مهمونی

سلام دوستان بعد از تاخیر دوسه ماه در وبلاگ پسرم  اومدم تا از کارهای کسرا براتون بنویسم پنجشنبه هفته پیش بود که برای دیدن خاله جمیله که  به کرج اومده بود به خونه خاله پروین رفتیم تا دیداری تاره کنیم کسرا خیلی خوشحال بود چون دو هفته پیش که به کرج اومده بودیم از پسر خالش احسان قول گرفته بود  که به پارک  برن و خو ش بگذرونن هوا خیلی سرد بود شیدا جون و نامزدش هم اونجا بودندو حسابی با کسرا بازی وشوخی کردندبعد ناهار بود که بهونه های کسرا برای بیرون رفتن شروع شد.    پریا دختر دایی مصطفی هم کلی باهاش بازی کردو با عکس گرفتن سرگرمش کرد وقتی شیدا جون و نامزدش هم  برای قدم زد...
23 آذر 1394

تولد یکسالگی آرتین جون

پنجشنبه شب بود که به تولد آرتین پسر مریم جون رفتیم قبل از تولد حال کسرا بد بود و من نمیخواستم به این تولد برم و لی با پائین اومدن تب و اصرار خودش راضی شدیم به ا ین تولد بریم. ما برای تولد به خونه جدید خاله احترام که هنوز هم ساختش کامل نشده بود رفتیم مهمونی بزرگی بود و به محض اینکه وارد  شدیم آرین و کسرا به سمت هم دویدند و از دیدین همدیگه احساس خوشحالی کردند. مانا جون  خاله آرتین کوچلو که گرداندنه اصلی این تولد بود حسابی بچه ها را سورپرایز کرده بود و با خریدن چیزهای فانتزی اونها را سرگرم کرده بود اول به هر کدوم انگشتر میکی موس داد و تمام محصولات میکی موسی از وسایل تزئینی تا میز شام تولد به چشم میخورد . ...
10 مهر 1394

اولین دست پخت کسری کیک شکلاتی

روز چهارشنبه بود که به کسرا قول داده بودم  که وا سه مامان حاجی کیکی بپزیم  و به خونش بریم ولی قبل اینکه تصمیم را عملی کنم کسرا کار خودش را کرده بود ،یکدفعه دیدم با یک کاسه ای در دست که توش پودر کیک و  بقیه مواد قاطی شده بالای سرم ایستاده و اصرار میکنه که من اونو تو کیک پز بریزم من که از کارش تعجب کرده بودم از روی تخت بلند شدم و گفتم چطوری اینکارو کردی اونهم به جلد  روی کیک پز اشاره کردو گفت از روی این شکلها درست کردن آب و روغن و سه تا تخم مرغ .منهم کمی دیگه اونو هم زدم کیک  پز را آوردم و به برق زدم و اونو پختم شکلش اینی شده که میبینید مزش هم عالی شده بود .کمی هم تزئئینش   کردم...
27 شهريور 1394

یکروز فوق العاد ه با خبرهای خوب

کسرا به کامپیوترش  خیلی حساسه و تا زمانیکه من با کامپیو ترش کاری ندارم اونهم کاری نداره به محض اینکه  بخوام با کامپیوترش کار کنم سریع میاد و میگه چرا پشت کامپیوتر من نشستی و چرا با لپ تاب خودت کار نمیکنی لپ تاب هم که بیارم مدام قسمم میده بذار انگری بردز بازی کنم ولی این مدت که داشتم پاورم را درست میکردم خیلی صبوری کرد و منهم قول دادم هر زمان که کارم با کامپیوترش تموم  شد حتما واسش جایزه بگیرم. روز دوشنبه بیست و سه شهریور بود که من برای دفاع  از پایان نامه  با هم  به دانشگاهم رفتیم ساعت 8 صبح بود که به اتاق دفاع رفتم و  بعد اعلام از سوی داورها و استاد راهنما به  خونه ب...
26 شهريور 1394

یک شب به یاد موندنی در 17 شهریور

 ماه پیش بود که  تاریخ عروسی  الهام جون را اعلام کردند و ما روز 17 شهریور به باغ صدرا  دعوت شدیم بعد از ظهرروز سه شنبه بود که برای مراسم عقد به باغ رفتیم قبل اینکه مراسم شروع بشه  چون فضای باغ خیلی زیبا بود همه در حال  عکس گرفتن از همدیگه بودند ماهم دوربین برده بودیم که از خودمون و کسرا و باغ فیلمبرداری کنیم کسرا ا ز زمانیکه تو ماشین نشست تا  به محل عروسی برسیم برای دیدن آرین بی تابی میکرد. بالاخره این دوتا بهم رسیدند و نقش ها و کارهاشون برای خوشگذرونی  شروع شد اوایل عروسی همش در پی این بودم کسرا کجا رفته چون باغ خیلی بزرگ بود میترسیدم گم شه ولی  وقتی میدیدم...
24 شهريور 1394

جشنواره تابستانی باغ موزه قصر

چند وقتی میشد که که دوست داشتیم به یه برنامه شاد بریم وقتی فهمیدیم تو باغ موزه جشنواره تابستانی گذاشتن گفتیم بهترین فرصته که از روزهای تعطپلمون استفاده کنیم و سری هم به باغ موزه قصر بزنیم .دیروز بعد از ظهر اول به خونه مامان حاجی رفتیم و بعد از اینکه کمی هوا خنکتر شد به سمت باغ براه افتادیم کسرا  تا وسایل بازی را دید  دوست داشت بره و بازی کنه که با خواهش و تمنا اومد تا اول از بقیه جاهای  باغ دیدن کنیم االبته یک در میان غر میزد که به سمت وسایل بازی بریم در این باغ تهران قدیم را با خونه های کاهگلی  به نمایش گذاشته بودند که حال و هوای جشنواره را دو چندان کرده بود و جمعیت زیادی به نوبت وایستاده...
31 مرداد 1394

عزیزتزینم فرزندم

  عزیزترینم،فرزندم من مادرت هستم                                                   هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد          من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بیخوابیهای شبانه را                           &n...
27 مرداد 1394

شبی تاریخی و به یاد ماندنی در کند علیا وسفلا

شب جمعه بود که امیر خان با ما تماس گرفت و واسه روز جمعه ما را به پیک نیک دعوت کرد  و ما به خاطر دعوت قبلی در رستوران نتونستیم در جمع اونها باشیم .در راه برگشت به خونه دایی امیر دوباره به موبایلم تماس گرفت و گفت خیلی جاتون خالیه و دوست داریم شام هم اینجا بمونیم گه میتونید بیاید و من با اینکه دوست داشتم برم خونه و استراحت کنم بخاطر کسرا قبول کردم چون از شب قبلش مدام بهم میگفت برنامه  داییجون را کنسل نکن و ضمنا کلمه کنسل را تازه یاد گرفته. حدودا ساعت 7 بعد از ظهر بود که ما به پارک لشکرک  یعنی محل حرکت ماشینها رسیدیم اونجا بود که فهمیدیم  محل رفتن از آبشار شمشک به کند  علیا و سلفا تغییر  کرده ...
24 مرداد 1394